می روم ماوی گزینم بر اریکه عرشیان - دل برم همراز گردم با خدای آسمان
می روم سامان دهم خوان دل گسترده ام - بر فرازش اشک حسرت نوشم از هر دیده ام
می روم دامن کشم زین بی وفا دنیای تن - می نگارم نقش هر بی رونقی بر تای تن
می روم کاشانه ای بر پا کنم زرین ستون - کز نگاه اولین هر دم جهان گیرد جنون
می روم سوسن شوم بر صدر این بی هم وغم - بشکفم مهرش عیان سازم فنا در او شوم
داغ خون هجرت به دل گیرم غنای هر درم - شرم دارم زین غلامی بی تو در تاب وتبم
مرگ را آواز قضبان می شناسم در سحر - آن که باشد پوچ گردد یا بمیرد بی ثمر
ذکر باران را کجا تفسیر شد دل مردگی - چون که هستی نقش مستی حک کند بر زندگی
دیده بر حسنت نه کور از برق احسان تو است - شرح آفاقش نه در انفس که در جان تو است
گر بگویی می خوری را تا به کی باید نوشت - گوید آن می خور فروش با خدا یکتا سرشت
زان سبب می را نهاد اندر خم هر بیدلی - چون که می با خون دل معنا دهد بر زندگی
گر سکوتم را تو معنایی کنی بر حسن خویش - جان هر پروانه ای بس می کشم خود را به پیش
گر تمنا را به پیشت حرمتی باشد که هست - دست من از دامنت کوته مکن ای خود پرست
سلام
شعرزیبای بود
آفرین