« با یادی از استاد شهریار »
گرچه پیر است این تنم دل نوجوانی می کند
درخیال ِ خام ِ خود هی نغمه خوانی می کند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی می کند
عاشقی ها می کند دل گرچه می داند که غم
لحظه لحظه هم برایش نوحه خوانی می کند
هی بسازد نقشی از روی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی می کند
عقل بیچاره به گل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست دل و با او تبانی می کند
گیج و منگم کرده این دل آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و لَن تَرانی می کند
گفتمش رسوا مکن مارا درین شهر و دیار
دیدمش رسوا مرا " سطح جهانی" می کند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست و پایش کرده گم شیرین زبانی می کند
قاسم ساروی
تقدیم به جناب فکری عزیز استاد بزرگوارم بخاطر لطف
ومهر و بزرگواریتان از سالهای دورتر تاکنون
بمناسبت زادروزتان میبایست تقدیم تان میکردم اما ضعف
حافظه و کمی کسالت تقدیمی ناقابلم را به این لحظه رساند
همواره مرهون محبت هایتان بوده ام ، برایتان سلامتی و
شادکامی و موفقیت های روز افزون را آرزومندم
مممنونم باز بسیارررررررر