اشک چشمان تو آنجا
دل شب بهر چه ریخت
که دلم آه کشید
چشم نمناک من آنجا به خدا هم نگریست
شام آخر به کنار تو همین چشم گریست
دل برزخ شده می سوخت
نگفتی که چرا اشک توریخت
به تماشای تو بودم لب رود
تو نشسته زده ای پا به آب لب جوی
هرگز اما نشنیدم که چرا
قطره ای اشک از آن چشم تو ریخت
تو جفا کرده نخواندی خط آن نامه من
نشنیدی سخنم یا که نکردی تو درنگ
نشد آغاز سخن
ز وفا،بهر وفا داری عشق
تو نگفتی
که چرا اشک تو ریخت
روز رفتن که شدم از تو جدا
ذکر زیبای تو بود و
برو جانم تو به امید خدا
جان من بود که از چشم تو ریخت
خنده پنهان مکن از چشم ترم
همه تقدیم تو این چشم و سرم
تو بگو اشک چشمان تو از چشم که ریخت
به غروب و شب هجران به دلم واهمه بود
دل لرزان من از هر گل تندیس تو بود
نگران این دل و این دیده گریست
که چراشک تو ریخت
به سلامی تو نشستی به نماز
گریه کردی و دعا دست نیاز
یاد آن خنده نارنج بهار و گل یاس
چه شد آنروز
همان هدیه که دادی به وداع
لحظه ای گریه مکن
تو بگو محرم دل را که چه بود
قطره ای اشک زچشمان تو ریخت
شب رویایی من گشت به دست تو اسیر
دیگر آن صورت زیبا
نشد آنجا که ببینم دل سیر
تو ندیدی که وجودم همه از چشم تو ریخت
عمر ما رفت ، بگو
این همه اشک چو باران
زچه از چشم تو ریخت
آمدم تا که بگویم زسفر
آمدم تا که دهم شرح زسنگر، شهدا،در دل جنگ
آمدم تا که بگویم چه گذشت
حسب عادت تو نگفتی چه خبر
یادت آمد که تو گفتی مکن این اسم صدا
دگر از کوچه برو، کوچه ماهیچ نیا
مده سوگند به جان من و آن اشک و دعا
یادت آمد که تو گفتی
تو به این شهر به شیراز نیا
پس چه بود آن همه اشکی که زچشمان تو ریخت
اشک چشمان تو آنجا
دل شب بهر چه ریخت