جمعه ۷ دی
دیگر خشایار شاه مرده! شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹ ۱۵:۴۲ شماره ثبت ۵۲۶
بازدید : ۸۵۲ | نظرات : ۹
|
|
من از آرامش این بحر آرام، اسیرِ یک شگفتی گشته ام، تام،
و می پرسم از این دریای آرام، چرا افتاده ای در بُهت و اوهام؟
مگر از این همه آرام بودن، چه دیدی زاین همه ناکام بودن؟
مباد درد فراموشی گرفتی، و شاید درد بی هوشی گرفتی،
و از بس کی که آسایش نمودی، خود آرایی غرورت را ربودی،
گمانم کرده ای یک باره توفان، به هنگامی که شاهنشاه ایران،
برای اینکه گیرد خاک یونان، تو را صد تازیانه دادِ تاوان!
بیا پس خیز و دیگر سرکشی کن، به آرامش دگر بی ارزشی کن،
از آن ترسی اگر یک بار دیگر، کنی توفان، یکی سردار دیگر،
بگیرد خشم و خواهد خودسرانه، زَنَد بر پیکرت صد تازیانه؟! ...! دگر آرامش ات بر سود ما نیست، سیه تاریم و دیگر پودمان نیست،
و اگر آبستنی، ای زخم خورده، به زا، دیگر خشایر شاه مرده،
ولی او پاسخم را این چنین داد؛ که گشته لب به لب از دردِ بیداد،
بگفتا گر چنین رام و خموشم، بدان کآرامش پیش از خروشم،
ببین رخساره ام گردیده چُون برف، نگه کن پر شده صبرم در این ظرف!
اگر بینی که رخسارم پریده ست، و چشمانم چنین از هم دَریده ست،
نشان از شورش و دیوانگی هاست، نَوید از آخرِ درماندگی هاست،
وجودم را گرفته بی درنگی، ز تنگی گشته ام مانند زنگی!
بوَد در اندرونم جنگِ سختی،
میان عیش و نوش و خود پرستی.
پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.