سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      دیگر خشایار شاه مرده!

      شعری از

      از دفتر غربت موهوم نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹ ۱۵:۴۲ شماره ثبت ۵۲۶
        بازدید : ۸۵۲   |    نظرات : ۹

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر


       
          من از آرامش این بحر آرام،
      اسیرِ یک شگفتی گشته ام، تام،

        و می پرسم از این دریای آرام،

        چرا افتاده ای در بُهت و اوهام؟

         مگر از این همه آرام بودن،

        چه دیدی زاین همه ناکام بودن؟

         مباد درد فراموشی گرفتی،

      و شاید درد بی هوشی گرفتی،

      و از بس کی که آسایش نمودی،

         خود آرایی غرورت را ربودی،

        گمانم کرده ای یک باره توفان،

      به هنگامی که شاهنشاه ایران،

         برای اینکه گیرد خاک یونان،

           تو را صد تازیانه دادِ تاوان!

      بیا پس خیز و دیگر سرکشی کن،

      به آرامش دگر بی ارزشی کن،

        از آن ترسی اگر یک بار دیگر،

        کنی توفان، یکی سردار دیگر،

      بگیرد خشم و خواهد خودسرانه،

          زَنَد بر پیکرت صد تازیانه؟!
                      ...!
      دگر آرامش ات بر سود ما نیست،
      سیه تاریم و دیگر پودمان نیست،

      و اگر آبستنی، ای زخم خورده،

       به زا، دیگر خشایر شاه مرده،

       ولی او پاسخم را این چنین داد؛

      که گشته لب به لب از دردِ بیداد،

       بگفتا گر چنین رام و خموشم،

      بدان کآرامش پیش از خروشم،

      ببین رخساره ام گردیده چُون برف،

      نگه کن پر شده صبرم در این ظرف!

       اگر بینی که رخسارم پریده ست،

      و چشمانم چنین از هم دَریده ست،

      نشان از شورش و دیوانگی هاست،

         نَوید از آخرِ درماندگی هاست،

         وجودم را گرفته بی درنگی،

        ز تنگی گشته ام مانند زنگی!

         بوَد در اندرونم جنگِ سختی،

      میان عیش و نوش و خود پرستی.

                                     پژواره

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر
      ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

      Guest

      ،

      محسن حامد (باران)

      ،

      سجاد کرد (کرد)

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1