چه ها حرف مرا گوش کنید
گرپسند دلتان نیست، فراموش کنید
ما همه خوب خدایی داریم
ما همه صاحب امری داریم
گر بدانیم ، که ما روح قشنگی داریم
هم بفهمیم ،که ما فرصت نابی داریم
اینچنین اندیشیم :
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله هاش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست1
گر بدانیم که ما جاه و مقامی داریم
هم بفهمیم که ما روز وصالی داریم
دگر از وهم درآئیم
بخوانیم دائم :
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم2
گر باورمان شد که ما روز حسابی داریم
عاقبت یکه و تنها
مو به مو ، نمره به درسی داریم
و بفهمیم ، پسِ پرده ی اینجا ، چه قیمت داریم
هم بدانیم آنچه داریم از اینجا داریم
به یقین خواهیم گفت:
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم3
پس درشروع هر کار
مدد از ذات خودش می جوییم
چون زخود قدرت و رأیی داریم
دست به کاری بزنیم که جوابی داریم
آنچه ما می بینیم
زندگی مال ماست
مرگ هم قطعی است
زندگی در جریان است ، مدام
خیام به ما هم گفته :
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نینشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
چشم ما هم دیده
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت4
مجتبی کاشانی ، غرق در جذبه ی روح انسان اینچنین آورده :
تو بهاری آری خویش را باور کن
حال من می گویم :
روزگاری کوتاه
زیر یک سقف
فرصتی بود گذشت
درس می گفتم :
همه اجزای بدن موزونند
نظم در همه عالم پیدا ست
خالقش را بشناس
در جوابت که بدنبال جواب سؤالم بودی
گفتمت :
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکرسوختن افتاده ای مردانه باش5
مشق می دادم :
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت6
مسئله می دادم
درخانه اگر مادر، حوصله ای جا نگذاشت
پدر بارِ همه عالم داشت
بچه ها چون باشند ؟
و جوابش این بود :
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم7
خاطره می گفتم :
در ناکجا آبادی
دانش آموزی دیدم ، ماهرانه تقلب می کرد
به خیال خودش که زرنگی می کرد
و چه با شادی عزت نفس خودش را می کشت !
چون که فارغ شد از خلق هنر !
دست بر دوشش زدم و گفتم :
نمره زمن می خواهی ؟
نمره ی برگه ی تو بیست
حرف دیگر هم نیست
و گذشتم آن روز
هم تأسف خوردم
هم تأمل کردم
نکند وضع من نیز چنین است ؟ خدا
بعد از آن ، آمد گفت :
نمره ی من به خودم را بگذارید ، صفر است
من تقلب کردم و شما هم دیدید
راه را نیاموخته ، به بی راهه توسل کردم
گفتمش :
حال نمره من به خودت بیست
تو جواب سؤالم دادی
نکند وضع من در امتحان خدا هم این است ؟
من ز معبود خودم نمره عالی خواهم
راه را نیاموخته ، به بیراهه قناعت کردم
حال می نویسید ، آخرین حرف مرا ؟
بنده ی خوب خدا شادمان است
او چه دارد همه چیز
گر ندارد هیچ چیز
او به خود آمده است پس خدا را دارد
هر زمان که خواهی ، تو به خود می آیی
می توانی نقطه گذاری آخر حیرانی
یا علی را گویی و
بروی اول خط
و بگویی
من خوب خدایی دارم
پیش او جاه و جلالی دارم
با توکل ، محکم و پابرجا
بنویسی از اول
اینچنین خواهم شد
بنده ی خوب خدا
فرزند صالح و نیک
والدی شایسته
همسری بی همتا
عالمی آزاده
یا هر نقشی که خودت می دانی
حال ببندید دفتر
و بگوییم با هم
ای خدایا شکرت
.............
1 : سیاوش کسرایی
2: مولوی
3: کیوان شاهبداغی
4 : سعدی
5 : فروغی بسطامی
6: سعدی
7 : حافظ
زیبا بود
در هیچ قالبی نبود
قافیه و عروض؟