پس نام من عشق است!
شراب عمرم
هنوز انگور سبز است
زندگی از من
می ناب می خواهد!
محض رضای عشق
ای دوست کجایی؟
من از عشق لبریزم....
مرا به خانه ام ببر!
..
....
در نگاه سرد غروب
آنکه عاشق بود
دو سه روزی همسفر.....
عمری جدا شدن در ما بود!
روزگار همین غم بود
در میان سینه نشست
شعری بخوان
شرابی به جام من را....مکن دریغ
سال هاست....
حتی کسی نیست
تا به او بگویی...
چرا نشسته ای به انتظار!
هر آنچه که او کرد....
زتو باور نمی کنم،ای دریغ!
......
...
چشمانی بی پروا
در نیمرخ مهربان و خودمانی
هر چه خورشید تمام می شود
در سایه های ژرف تر
در چشم تنگ، دار دنیا
به چه مانند کنم
تا بخوانند به هم
در من کدامم تو کدام!
........
وقتی بزرگترین آرزوی تاریخ
مومیایی شرمگاه اوست
در خفقان اتاق هایی
باج سبیل
مجلس شیر یا خط نیست!
اهل حق و صفا
در این جهنم تعصب
آسمان ریسمان کردن....
به هم رسیدن
...سر و ته یک کرباس است!
.....
...
بهتر است هیچ نگوییم
در این تنگ بلور
آرام و رام....
ساده و دلگیر
با وقاری چون خدایان
بر کام لبخند، دل بی قرار!
........
.....
این همه بیدارم
شعله شدن تکثیر زندگی است
حقیقت عشق الهام است
بدون کلام،در لحن صدا با نگاه چشم
عشق فقط نام یک انسان است!
پس نام من عشق است!
پ.ن؛
دل لک بزده است،برای پی نوشت...
حرفها دارد ...ولی باز هم ننوشت!
از شعرم بگو پس چرا ننوشت!؟
🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄
علی غلامی - پاییز 95
شهر من کرمانشاه