شنبه ۳ آذر
پایان شعری از احسان اسکندری
از دفتر شعرناب نوع شعر چهار پاره
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۵ ۰۸:۵۹ شماره ثبت ۵۰۷۲۸
بازدید : ۵۱۲ | نظرات : ۷
|
آخرین اشعار ناب احسان اسکندری
|
بنام خدا
خستگیم و زدم زیر بغلم
دفترایی که پشتشون اشکه
تازه بعدِ یه عمر فهمیدم:
عشق و اینا همش فقط کشکه
***
رفتنم مونده توی جاکفشی
من توو کوچه با دمپایی ابری!
انتظارام و کندم از رو مُچم
راه میرم تووی راه بی صبری!
***
کاپشنم داره اشک میریزه!
برگه هامم یه خرده خیس شدن!
جوب کوچه تا خرخره برگه!
این درختام «کاسه» لیس شدن!!!!!!!!!!
***
گوشیم و در میارم از جیبم...
همه چیم و «دلیت اکانت» کنم!
بسه دیگه!!! چقد شب تا صبح
تنهاییم و توو گوشی سانت کنم؟!
***
برگه هام و یکی یکی دارم
میریزم توو ادامه ی کوچه
ای بابا...
لعنتی!
یادم افتااد...
دور دورا...
لواشک...
آلوچه...
***
{کاش می شد بفهمه این روزا
مثل قرقی بهش حواسم بود...
آرزوم بوده آخرا یک بار:
اول لیستای تماسم بود...}
***
جلد مشکیِّ خیس دفترم و
میندازم تووی سطل شهرداری
کاش میشد توو جلدش و بخونی...
کاش می شد که اون و برداری...
***
میرم از پله های پُل بالا
من و یه کوه خستگی؛ با هم
زیر لب هم علیرضا آذر:
...«هم نمی دانم آنچه می خواهم»...
***
***
***
صحنه ی بعدی مرده شور خونست!
کاش می شد ببینمت توو راه...
قبر اون گوشه منتظر مونده...
حیف که مرده ها نمیگن:«آه»...
#احسان_اسکندری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.