سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 15 تير 1403
    30 ذو الحجة 1445
      Friday 5 Jul 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۵ تير

        حکایت تهمت ناروا

        شعری از

        مجید شاکری حسین آباد

        از دفتر مجید شاکری حسین آباد نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰ ۱۷:۵۴ شماره ثبت ۵۰۳۱
          بازدید : ۲۳۵۸   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مجید شاکری حسین آباد
        آخرین اشعار ناب مجید شاکری حسین آباد

        در کنار کوه ِ بزرگ و بلند
        خارج از ده زن ِ نجیبی بود
        خانه ای بود آن طرف دیگر
        صاحب او زن عجیبی بود


        آن یکی خوب وآن یکی بد بود
        این دو همسایگان، زمانی دور
        آن یکی بود، وقیح و بد کاره
        وان دگر هم به پاکیش مغرور

         

        روزی از روزهای پاییزی
        اتفاق بد اینچنین افتاد
        کوه هم ناگهان به خود لرزید
        زلزله بر تن زمین افتاد

         

        چونکه امداد مردمی‌آمد
        سنگ بر خانه‌ها فراوان بود
        مرده بودند هر دو همسایه
        زیر سنگها، جسم بی جان بود

         

        شب که شد کدخدا به خوابش دید
        آن زن نیک را در عذابی سخت
        زن بدکاره بود، در باغی
        از گل و جویبار و دار و درخت

         

        کدخدا ناگهان پریداز خواب
        با خدا گفت ،حرفهای زیاد
        وعدهای جهنم ات پوچ است
        چون که بردی گناه او از یاد

         

        او که یک زن ِ زناکار است
        عاقبت در بهشت برین باشد
        او که پاک است و ذاکر ِ قرآن
        آخر کارش اینچنین باشد

         

        ای خدا حرف بنده ات بشنو
        از هم اکنون دگر زنا کارم
        زندگی را دهم به نفس عماره
        لذتی جاودان به سر دارم

         

        بعد ِ اندیشه‌های طولانی
        غرق شد او به خواب رویایی
        لحظه لحظه دید عبادت زن را
        تا رسید او به روز رسوایی

         

        روزی از روزها به خوابش دید
        آن زن رو سیاه بیمار است
        گوشه ای ناتوان به بستر بود
        بینوا با اجل به پیکار است

         

        باد هم لحظه‌ها به در کوبید
        گفت همسایه اش به فریادی
        ای خدا ، مردِ دیگری آمد
        رو سیا راچه طاقتی دادی؟

         

        شب گذشت و سحر نمایان شد
        هر زمان باد تند بر در زد
        زن همسایه با دلی پر خون
        آه سر داده حرف ِ دیگر زد

         

        شُست آن شب گناه بدکاره
        جنتی را برایش اهدا کرد
        کل عمرو عبادت خود را
        آن شب او با گناه اعطا کرد

         

        کد خدا ناگهان پریداز خواب
        ترس بر صورتش نمایان بود
        سالیان دراز این جمله
        نقل مجلس میان یاران بود

         

        این سخن را کنون به گوشت گیر
        تهمت ناروا نزن ای دوست
        از دل کس مگر خبر داری
        بر قضاوت فقط خدا نیکوست

         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0