قلب من پیر است ای مردم ندانیدم جوان
گر جوانی با دل است زین پس نخوانیدم جوان
من عطای این جوانی بر لقایش میدهم
داده هایش را به من بر بُرده هایش میدهم
گر جوانی باز هم اینگونه با ما تا کند
مرهمت ها میکند گر ترک این تنها کند
در جوانی نیست همچون کودکی ها عطر و بو
در زمین بود آنچه میکردم به ابران جست و جو
کودکی با خنده ها و گریه های بی ریا
ای زمان بهر خدا برگرد بر آن دوره ها
شعر فوق یکی از کارهایی آغازین حقیر بود که هنگام ارائه آن در انجمن شاعران حجمه ای از انتقادات به سویم روانه شد. به دلیل
فازبسیار منفی موجود در شعر و همچنین نکوهش جوانی.
استادان صاحب نظر بسیاری از حقیر درخواست کردند که شعر دیگری در اصلاحیه ی چنین شعر نا امید کننده ای ارائه دهم که بنده شعر ناقدان گفتند لحن غزلت غمگین است را ارائه کردم. که بعدا برای راحتی تلفظ به ناقدی گفت که لحن غزلت غمگین است تغییر دادم. امیدوارم دوباره از خواندن چنین سروده ی غم انگیز ناکی کسی فاز منفی نگیرد.
خدمت شما عرض کنم هنرمندی که غم و شادی را نداند و راجبش ننویسید هنرمند نیست!
یعنی به کلی از از قافله زندگی پرت است!
یک شاعر به عقیده من قبل از اینک هنرمند باشد یک اندیشمند است> که روزانه ده ها برابر دیگران راجب مسائل اطراف و اتفاقات و رویداهای زندگی فکر می کند و می نویسید >
ملامت کردن او و سرکوبش به خاطر لحظاتی که در ان غوطه ور شده و به ان اندیشیده تا دست اوردی را مهمان دل خود و دیگران کند را گناه کبیره می دانم.
حتی اکر بدون وزن و قافیه انرا انرا ساخته و پرداخته باشد > چرا که رخصت اندیشیدن را ذات اقدس الهی به انسان هدیه داده و تحقیر و وکوچک کردن ان جایز که نیست بلکه از نظر حقیر گناه می باشد.
از اینکه زیبا و با شهامت می نویسید از شما سپاسگزارم
راستی سلام