جمعه ۷ دی
بوی غبار!؟ شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹ ۱۳:۲۸ شماره ثبت ۴۹۹
بازدید : ۸۴۲ | نظرات : ۲۲
|
|
بوی غبارِ به خون نشسته می آید! رقصان، از سمِ ستوران در وادی ی غدیر خُم، ذره ذره اش، راوی ی قطره قطره ی خون ست!؟ که بوی خیانت، تفرقه، نفاق، کذب، مَکر، ریا، خروج . خیانت؛ و بوی نسل کشی در سرزمین جاودان!؟ بوی انزوا، سکوت، و مظلومیت، بوی شکستن در کوچه پس کوچه های مدینه و بی نشانی در بقیه!؟ و بوی رستگاری در محراب خون می دهد. غباری که با خون خدا عجین شد!؟
فلش بک!:
آنجا که فرمان خدا حجاب نیزه می شود و با مَکر، پیراهن، بر تنِ عریانش تحمیل! و روزی دگر سردار می شود!؟ بر دستِ سر سپردگان! ................. و هنوز هم قصه بر دار ست!؟
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.