يکشنبه ۲ دی
چشمه تشنه شعری از صمد ذیفر
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ شهريور ۱۳۹۵ ۲۳:۳۱ شماره ثبت ۴۹۷۵۸
بازدید : ۴۵۷ | نظرات : ۳۵
|
|
سلام
<>««::><::»»<>چـشـمـۀ تـشـنـه<>««::><::»»<>
چشمۀ عشق همچنان خشک است نگرانم که تشنه هم باشـد
در چه اندیشه اید حضرت عشق ،نکند پشت خنده غم باشد
تـا قـلـم را بـدسـت مـی گـیـرم بـسـرایـم که عاشقی چی شد
واژه ها خـیـس مـی شـود گـویـی غـزلـم گـریـه قـلـم بـاشـد
قـــلـب هـــامـان زنـابـسـامـانـی بـگـرفـتـه چـرا بـسـامـانان؟
مهـر بـرهـمدگـر نـمی ورزیـد غـم دلـهـای مـرده کـم بـاشـد
مـهـربـانـی غـریـب افــتــاده آشـنـایـان ره کـجـا هـســتـیــد ؟
بـارالـهـا نـــســیــم رحـمـانـی بـرسـان تـا مـسـیـح دم بـاشـد
اشک شادی گره نمی بندد پس چرا گونه هایمان خیس است
جاهــلـیّـت سـواره می آیـد وای تـرسـم کـه خـوش قدم باشد
هـمچـو نی کـز درونِ خود نالد شکوه هایی ز خویشتن دارم
دادخـواهـی کـنـم مـگـر وجـدان بـرسـد بـیـن مـا حـکـم بـاشد
گــریــه آرامـــشــی دگــر دارد دل انـسـان از آن جــلا یـــابـــد
نـازم آن گـریه هـای سوزان را عـلـتـش شعـر مـحـتـشـم باشد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
قلم خوبی دارید
احسنت