از اینجا تا دختری لاغر و خجالتی در خیابانهای شهر شلوغم
از اینجا تا آنچه که من به من خطاب می کردم
از اینجا تا چیزی که در سرزمینم جا مانده
از اینجا تا آن پرشا که بودم
چقدر فاصله هست
...حالا
من...
ملکه آدمیزاده ها
در دره نای
در سرزمین افسانه ها
در کلاه خوود و زره ای براق و صیقلی
که شتک زده خون اهریمننان بر انعکاس نور خورشید صبحگاهان بر اون
سنگین تر از اندام ظریفم که حالا شکننده نیست
گویا
اندام ظریفی که ازروی شونه هاشون عطرموهای بافته شده خرمایی منواز دره نای تا تهرانم میبره
حالا از تاریکی نمیترسه دختر آروم زهرا خاتون که سرطان از من گرفتش
حالا از زخم شمشیرو ضربه های بی پایان گرز
تا صدای شکستن استخوان مزدوران ملکه دره نای با ضربات شمشیرم
نمیترسه
حالا تنها خواسته من
نجات صدای ناله فرزندان انسان در پنجه های دژخیمان آینده خوارشده
این منم
پرشا
ملکه شه بانو پرشا
که فاصله آنچه بودم تا آنچه هستم رو در بستن پلکهام از دست دادم
حالا ناجی
من
در دنیایی چشم باز میکنم
که نمیدونم دنیای خوابه یا بیداری واقعی
دنیای رویاها
جایی که در تهران بهش دنیای خواب میگیم
و چه بیدارترم از تهران در دره نای
درود بر همه بزرگان حاضر در سایت محترم شعرناب ،متنی که تقدیم شد مربوط به افسانه بلند افسانه مه آلود هاکو و پرشاست که در همین سایت عزیز و در بخش داستان ارائه شده و میشه به امید حضرت عشق،ممنون میشم با باران رحمت نقدهاتون در نگارش این افسانه راهنمایی بفرمایید.سپاس (مازیار ملکوتی نیا )
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.