جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب سعید علی زاده
|
چون چشمه ای بودی زلال و پاک و جاری تو
هر صبح و شب می شستی آلامی که در من بود
من سبزه ای بودم کنارت رسته و شاداب
رفتی مسیر دیگر ی ... خشکاندی ام بس زود
رفتی و تنهایم رها کردی ...نگفتی که...
بعد از تو باید چون کنم با بی قراری ها
من ماندم و چشمی به در ...چشمی که خونابه ست...
جاری از او ... از اینهمه چشم انتظاری ها
مانند یک دیوانه ی زنجیری ام بی تو...
هر لحظه با بغضی ...چنان یک سیل ویرانگر
از خود رها ... هر چیز باشد سد راه من
ویران کنم ... حالم نمی داند کسی دیگر
صد قفل خورده بر دلم بعد از تو...می دانی؟
صد بغض مانده برگلو ...راه نفس بسته ست
امشب به فردایی می اندیشم که شاید نیست
شاید که فردا مرغ جانم از قفس رسته ست
من بی تو هیچم ...مثل یک ویرانه ...کز ترسِ
آوار قفلی بر در چوبیْش زنجیر است
دیگر کسی از من سراغم را نمی گیرد
ویرانه ام ....ویرانه ... حالم بسکه دلگیر است
احوال یک ویرانه را می دانم اکنون من
بس خاطره در قلب خود دارد ولی تنهاست...
از روزهای خوب و بی تکرار ... می ریزد....
آوار او ... بر هر سری کو دیدنش می خواست
ای کاش که می آمدی یکبار دیگر هم
دستی به رویم می کشیدی ... تازه می گشتم
ای کاش که با آن دم عیسایی ات ...در من
یکبار دیگر می دمیدی ...تازه می گشتم
سعید علی زاده
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود
زیبا وبااحساس بود