آنوقتها که هنوز به دنیا
_ ی شما _
نیامده بودم
پا به پای پدر ستاره می کاشتم
و زمین ها را
با ماهِ برکه ، آبیاری می کردم...
مادر
ستاره ها را در ماهی تابه سرخ می کرد
و ما
با اشتهای تمام می خوردیم ...!
خواهرم
شعرهایش را پای نهال های سیب و عناب
چال می کرد
تا شاخه ها بلندتر شوند ...!
پدر بزرگ
برای گا وها
سنتور می زد
به « همایون » که می رسید
در تمام رودخانه های آبادی
شیر جاری می شد...!
آفتاب
هر ظهر
از پنجره ی اتاق
مهمان سفره مان می شد
مادر بزرگ برایش از کوزه آب می ریخت
و جگر خورشید خنک می شد ...!
بعدها که به دنیا_ ی شما _
آمدم
ستاره ها از درازای دست های من گریختند
و بر سقف آسمان چسبیدند
ماه برکه پلاسید
و زمین از تشنگی هلاک شد
شعرهای پای درخت
آفت زدند
و عناب ها را سوزاندند ...
کِرم های ساقه خوار
ریشه ی شالی ها را نیز خوردند ...
یک شب
گا وها جنون گرفتند
به درختان سیب حمله ور شدند
و رودخانه را
لجنزارِ پِهِن های خود کردند ..
سال هاست
وقت ناهار که می شود
کنار پنجره می مانم
و به سمت خورشید لبخند می زنم
شاید دوباره آفتاب
به مهمانی ما باز گردد ...!
مسعود احمدی
۳۱ خرداد ۹۵
آنوقتها که هنوز به دنیا
_ ی شما _
نیامده بودم
پا به پای پدر ستاره می کاشتم
و زمین ها را
با ماهِ برکه ، آبیاری می کردم...
مادر
ستاره ها را در ماهی تابه سرخ می کرد
و ما
با اشتهای تمام می خوردیم ...!
خواهرم
شعرهایش را پای نهال های سیب و عناب
چال می کرد
تا شاخه ها بلندتر شوند ...!
پدر بزرگ
برای گا وها
سنتور می زد
به « همایون » که می رسید
در تمام رودخانه های آبادی
شیر جاری می شد...!
آفتاب
هر ظهر
از پنجره ی اتاق
مهمان سفره مان می شد
مادر بزرگ برایش از کوزه آب می ریخت
و جگر خورشید خنک می شد ...!
بعدها که به دنیا_ ی شما _
آمدم
ستاره ها از درازای دست های من گریختند
و بر سقف آسمان چسبیدند
ماه برکه پلاسید
و زمین از تشنگی هلاک شد
شعرهای پای درخت
آفت زدند
و عناب ها را سوزاندند ...
کِرم های ساقه خوار
ریشه ی شالی ها را نیز خوردند ...
یک شب
گا وها جنون گرفتند
به درختان سیب حمله ور شدند
و رودخانه را
لجنزارِ پِهِن های خود کردند ..
سال هاست
وقت ناهار که می شود
کنار پنجره می مانم
و به سمت خورشید لبخند می زنم
شاید دوباره آفتاب
به مهمانی ما باز گردد ...!
درد استاد احمدی عزیزعزیز
نوستالژی بسیار زیبا یی بود
سرشار ازتصاویر بکر
مانا باشید