من
از مادری متولد شده ام
که بوسه هایش بوی خاک می دهد
و همیشه
یک سر بند رخت را
به ماه می بندد
و از پدری که پیشانی اش
همیشه شخم خورده ...
من همان شعری هستم
که شاعرش را قورت داده...
خورشیدی ، که آفتابش را
پشت کوه جا گذاشته ...
پروانه ای که دلبسته ی پیله اش شده...
من
به هزار زبان مرده ی دنیا
تسلط دارم.
معنی گریه ی شب را فهمیده .
ضجه های دب اکبر را
از عشق ناکامش به پروین ،شنیده...
و غروب جمعه ای
اشک های پاییز را
با کف دستهایم زدوده ...
من
ترجمه ی جیغ درخت هایی هستم
که امسال ،ویلا شدند ...!
نفرین زمستان ام
بر مردانی که برف پارو می کنند...
تفسیر عربده ی یک رعد
بر ابری سیاه
در شعری سپیدم .
ظهری در کویر ،
دست در دست مرنجاب رقصیده ام...
شب نشینی داشته ام
در شب چهارده ،
با ماه ،
درست وقتی که ماه
پا به ماه بود...!
من
درختی هستم
که روز اول عید
به سیزده بدر آمده ...!
من راه گم کرده ام
چاه را...
زمان را ...
قرار بود به امیرکبیر خبر دهم
که آنروز به حمام نرود
به رضاخان بگویم
که هیچگاه
پوتین اش را واکس نزند
قرار بود استخوانی باشم
که در گلوی بیست و هشت مرداد گیر کنم
و عفو ملوکانه ای ،
که فاطمی را
از طناب دار ، نجات دهد...!
من
قرار بود
طیاره ای باشم
که هیچگاه
از پاریس به تهران نرسد...!
دنیای شما
آنی نیست که در شعرهایم سروده ام ...
دنیای شما
کمی دیر
کمی دیر
کمی دیرتر
به دنیا آمده است ...!
مسعود احمدی آذر 99
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد