شاعری که پدرش قصاب بود
غروب یک روز
تمام شعرهایش را
به سیخ کشید
و روی آتش کارتن های خالی
کباب کرد
بی خانمان ها
شعرهایش را با ولع خوردند
و بی سرپناه
تا صبح
از شدت سرما مُردند !
1
#####
کفش های جدید
کاش
وصله می خوردند
پینه های پدر
روی دستانش باد کرده است !
2
#####
نگرانم
برای دخترانی
که در انتظار شاهزاده ای با اسب سپید
بکارت شان پیر می شود ،
شاهزاده هایی که سالهاست
در همسایگی ما
هر شب
تکه ای از جوانی شان را
با شیشه سر می بُرند
و کیفور که می شوند
صدای اسب در می آورند
تا دختران انتظار
همچنان امیدوار بمانند !
3
#####
من در سال 49 بدنیا نیامده ام ...
من کوتای 28 مرداد را ،
دقیق بخاطر دارم ...
من در بهمن 57
از برخورد باتوم گارد جاویدان
به کما رفته ام ...
من خرمشهر را آزاد نکرده ام !...
من دوم خرداد را
بخاطر ندارم ...
من شاعرِ مرده ای هستم
که هنوز
نفس می کشد
گفته بودم که اعضایم را ببخشند
اما قلب و کلیه ام
با خون هیچ گروهی سازگار نیست !
گلبول های قرمز من
چریک زیسته اند !
کاش چگوارا زنده بود !
4
#####
ایمان بیاورید !
من
آخرین پیامبری هستم
که بی کتاب
حرف های حساب می زند !
مرا
سالها قبل
به جرم ارتداد
در اصلی ترین میدان شهر
گردن زدند
اکنون
این لخته های خونِ خشکیده
بر سنگفرش خیابان است
که با شما
اینگونه سخن می گوید :
ایمان بیاورید !
5
#####
وقتی که تمام بوسه های تاریخ را
می شمارم
و مجموعش را
از تعداد فشنگ های دنیا کم می کنم
حق دارم نگران باشم
که باقیمانده اش
مرا
به رگبار نبندند !
6
#####
مسعود احمدی