(با نهایت ادب و فروتنی، پیشکش به همۀ عاشقان نازنینی
که ناخواسته[1]، در آتش عشق، همچنان میسوزند!)
باران احساس (آههای سوخته!)
آههه!!! آههه!!!
که باران اشک احساس،
نمیگذارد دریابم این نانوشتههای خیس،
سرودهاند، نثر... یا پژواکِ
عشق دیرین خویش!
این بار،
با سکوت زبان، و با زبان دل،
میخواهم در برف برگِ کلمات،
نقّاشی کنم نانوشتهها را، نانوشتههای دل:
من طاووسها را
دلرُبایان را
زِ خود نمیرنجانم؛ هر چند گُلی از آنان،
ناخواسته، مرا
به بند کشد در زندان، زندان عشق،
و در این بند، به ناگزیر، همه عمر
او را چون خواهر و میهمان دانم
و درین کمندِ گذشت،
هر بار،
در آتش عشق، خاکستر شوم
و چون ققنوس، دگر بار،
از شوق عشق،
با عشق، پرواز شوم!!
آههه!!! که به راستی
چه میفهمد غیر، حال دل را
در آتش تنهایی و عشق و سکوت...؟!
نیک میدانم که گنجشک دل،
دیگر ندارد هیچ، تاب غم؛
تاب سوختن در آتش عشق؛
تاب ذرّه، ذرّه، آب شدن در خلوت عشق!!
ولی در آسمان دل،
دلخوشم که «نماد عشق»م
هماره
کنار من است و در آشیان من؛
کنار دل و در آشیان دل؛
هر چند چندان یا حتّی هیچ،
نشود که همپرواز شویم در آسمان عشق!!
آههه!!! آههه!!! زین همه آه سرد!!!
زین همه آهِ سوخته!!!
...خنُک آنکه بیشتر سرودههای دل
نانوشتهاند، و گر نه، دفتر عشق
چگونه تاب میآورد این همه سوز دل را؟!!
گر چه کنون،
خسته از پروازْ در عشق،
امّا
با هر نگاهِ حسرت به چشمان عشق،
گویی، هنوز هم، نسیم عشق دیرین،
رقصندهتر میشود در آسمان دل!
و غرور عشق طاووس، باز،
به رخ کشیده میشود در آشیان دل!
خرداد 1389 خورشیدی
مهدی (مهرداد) انصاری سمنانی («شیدا»)
1.آری، «ناخواسته» («به ناگزیر»، «به ناچار»...)1؛ و گر نه، از دیدگاه عقلی و روانشناختی، گونهای از خودآزاری و بیماری است2 رضایت دادن به سوختن در آتش عشق و به ویژه، ادامه دادن آن، آنهم عشقی که سرانجامِ خوشی ندارد و هم، میتوان عشقی دیگر یا چیزی دیگر را جایگزین آن نمود.
توضیحات پانوشت پیشین:
1- آری، نگارنده نیز در دورۀ جوانی، «ناگزیر» بود از سوختن در آتش عشق و در عین حال، تاب آوردن؛ زیرا... .
2- هر چند برخی از کسان، مانند شمار چشمگیری از پیشینیان، بر آن، نامهای جذّاب و فریبندهای نهند!