سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        دوست

        شعری از

        هوشنگ زاهدی

        از دفتر شعرناب نوع شعر رباعی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۹:۰۱ شماره ثبت ۴۶۸۳۷
          بازدید : ۸۲۱   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر هوشنگ زاهدی

        ای دوست ترا دوست تر از جان دارم                    
        سر در قدمت به عزمِ فرمان دارم                 
        از طاقِ کمان ابرویت ای کعبۀ دل                
        محرابِ عبادت پیِ ایمان دارم    
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۱۷
        دلتان خانه ی دوست....................درود خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۲۵
        درود گرامی
        سروده بسیار زیبا و شورانگیز خندانک خندانک
        آرمین اسدزاد (الف)
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۴:۴۳
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        عباس زارع میرک آبادی
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۵:۴۷
        درود بر دوست خوب من
        بسیار خیال انگیز و زیبا بود
        به نظرم در مصرع اول از بیت دوم یک \"ای\" اضافه
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۷:۰۸
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۱:۵۵

        سلام برشما دوست بزرگوار .


        سروده ای بسیار زیبا ست


        موفق با شید

        خندانک خندانک خندانک خندانک



        هوشنگ زاهدی
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۲:۰۲
        درود بر جناب کاشی پور بزرگوار
        با سپاس از محبت شما عزیز گرامی خندانک خندانک خندانک خندانک
        معفر صید محمدی (هاوار)
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۶:۴۸
        زیبا سروده اید استاد بسیار آهنگین و دلنواز ...قلمتان مانا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۷:۰۳
        درود بر شما بزرگوار

        از طاقِ کمان ابرویت ای کعبۀ دل


        محرابِ عبادت پیِ ایمان دارم
        خندانک
        طاق کمان ابرو بر سجده ای که کعبه دل است در محراب عشق با پایه ایمان ، همگی در امتداد یک راه است بمانند ریشه تا برگ تا ریشه قوی نباشد برگ سبز نمی شود . پایه ریزی ایمان در جهت قبله ای که رو به سوی معبود فرا می خواند . با تمامی وجود سر به سجده فرا خوانده می شود . منزلگاه دوست همینجاست
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما و سروده زیبایتان خندانک خندانک خندانک
        مهدی رفوگر
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۷:۱۴
        از طاقِ کمان ابرویت ای کعبۀ دل
        محرابِ عبادت پیِ ایمان دارم
        درود بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        هوشنگ زاهدی
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۰:۳۱
        درود بر جناب رفوگر عزیز و گرامی
        با سپاس از الطاف شما بزرگوار خندانک خندانک خندانک خندانک
        ایمان کاظمی ( متخلص به ایمان )
        يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۱:۲۱
        درود بر شما
        رباعی زیبایی قلم زده‌اید
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۶:۴۶
        ......... خندانک خندانک خندانک ....................
        زیباااا بود جناب زاهدی عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        در پناه حق خندانک خندانک
        ..................... خندانک خندانک خندانک ......................
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی . پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم .
        انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید . پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .
        چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور – یک اوج دوست داشتنی .
        پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود .
        پرنده این را گفت و پر زد .
        انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
        آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
        ” یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ ”
        انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آنوقت رو به خداکرد و گریست...
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3