رویا

مرا یک لحظه مهمان کن به رویایی که سر داری
بگو آیا تو از حال دل زارم خبر داری؟

تو را در خیل رویاهام مهمان می کنم هر شب
ولی هر بار می بینم ، کسی دیگر به بر داری

من آن بیدم که می لرزم ز کابوس جدایی ها
تویی آنکس که بهر قطع من با خود تبر داری

من آن شمعم که از سوز غم عشق تو می گریم
تو آن پروانه ای کز آتش عشقم حذر داری

به دنبال تو هر دم می دوم اما خبر دارم
که از کوی من بیچاره تو عزم سفر داری...

تو را سوگند بر دین و به ایمانت دهم ، اما
ز خود یک لحظه می پرسم : که آنها را مگر داری !؟

تو را در خیل رویاهام مهمان می کنم هر شب
مرا یک لحظه مهمان کن به رویایی که سر داری

سعید علی زاده