سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 25 آبان 1403
    14 جمادى الأولى 1446
      Friday 15 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۵ آبان

        تنها خطای زندگیم دیدن تو بود.

        شعری از

        حسین دلجویی

        از دفتر بخاطر چشمانش نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۲۸ شماره ثبت ۴۶۳۱۰
          بازدید : ۶۸۱   |    نظرات : ۵۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حسین دلجویی

        .
        ای ماهـتاب سر زده در شامگاه من
        خوش آمدی به برکـه سرد نگاه من

        یکبار چشم مست تو را دیدم و خدا
        صد مثنوی نوشته به پایم ، گناه من

        بانو چقدر با تو حـــرم شاعرانه بود
        وقتیکه سرکشید ز گلدسته ماه من

        آنجاکه چشم شاه به آهوی خسته بود
        آنجا که دل ربود ز من ، پادشاه من..

        گاهی نگاه  قابله ای  چاره می کند
        بر بغض های شیشه ای پا به ماه من

        از مدرسه به کوچه ما سر بزن ببین
        موی سپید مانده و بخت سیاه من

        تنها خطای زندگی ام، دیدن تو بود
        بانوی من ، قشنگ ترین اشتباه من

        حسین دلجووو

        با سلام و احترام...
        از تک تک عزیزان بزرگوار و شعرا و اساتید والاگهرم که شاگرد نوازی کرده و در پست قبلی از گوهر وجود خویش ، ابراز لطف مرحمت کرده بودید ،بی نهایت ممنون و سپاسگزارم...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        گاهی نگاه قابله ای چاره می کند

        بر بغض های شیشه ای پا به ماه من

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک

        درود استادبزرگوارم
        حقا که عالی واستادنه غزل می سرایید خندانک خندانک خندانک
        واقعن دلنشین وزیباست خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عليرضا حكيم
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۰۱
        درود ها بر شما
        زیبا بود زیبا
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۳:۴۴
        خندانک خندانک خندانک دروداستادبسیار زیبا وشیرین
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۱:۵۰
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و شورانگیز بود خندانک خندانک خندانک
        اله یار خادمیان(صادق)
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۲:۲۰
        درود بر شما عزیز استاد دلجویی صبح تان به خوشی
        و نور به خیر معطر شدم از گلتان معرفت شما

        تنها خطای زند گی ام دیدن تو بود
        بانوی من قشنگ ترین اشتباه من خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۳:۱۷
        با سلام استاد عزیز بسیار عالی سروده اید لذت بردم موفق باشی
        وحید کاظمی
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۱۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بانوی من قشنگ ترین اشتباه من
        فوق العاده بود و به دلم نشست واقعا
        مرحبا بر استاد زیبا نویسم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۴۰
        سلام و آفرین
        دست مریزاد بسیار زیباسروده اید
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۰۸:۱۳
        درودها بر دلجوی دلبرم
        از مدرسه به کوچه ما سر بزن ببین

        موی سپید مانده و بخت سیاه من



        تنها خطای زندگی ام، دیدن تو بود

        بانوی من ، قشنگ ترین اشتباه من.......ایول خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        یدالله عوضپور    آصف
        سه شنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۵۶
        سلام استاد دلجوو
        باز هم نظاره گر نگاره ای دیگر از نگاره گر شورآفرین
        جناب دلجوو هستم

        شهباز خیالم به هوایت شده پرباز
        لطفی کنُ دامی بنه رامش کنُ بنواز خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا منصوری
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۵۱
        سلام استاد ارجمند
        چقدر زیبا سرودید درود ها برشما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۲:۲۱
        درود بر استاد دلجویی
        حظ بردم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        چهارشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۵۴
        درودها استاد دلجوی عزیز
        استفادها بردم طبق طبق
        مانا باشی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جعفر جمشیدیان تهرانی
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۰۴:۳۰
        غزلی بس زیبا خواندم
        خندانک خندانک خندانک
        عظیمه ایرانپور
        پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۵ ۰۹:۱۵
        درود بر شما
        عالی بود
        لذت بردم خندانک
        صفیه پاپی
        جمعه ۲۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۳۲
        ................... خندانک خندانک خندانک .......................
        درودهاااا استاد بزرگمهرم خندانک خندانک
        دلنواااز سروده اید خندانک خندانک خندانک
        غزلهای زیبایتان به دل می نشینند خندانک خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ....................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.
        زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.
        پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد.
        روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود.
        نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری
        همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
        کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت:
        کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
        کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است.
        سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد.
        هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
        مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
        کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
        مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت.
        گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد
        اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود
        و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود
        غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.
        سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.
        زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد.
        حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
        نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
        کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند
        “لئوتولستوی” خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1