دفاتر شعر محمد رسول باوندپور
آخرین اشعار ناب محمد رسول باوندپور
|
[color=#341473][center][b]ساقيا درمانده حالم , پر كن اين پيمانه را
بنگر امشب تا سحر , حالات ِ يك ديوانه را
شرح ِ دردم را شنو , اما نخند از زير ِ لب
چون بسوزانم به آهي , جمله ي ميخانه را
روزگاري بهر ِ دلبر , مي شدم صوفي نشان
اندك آوردش به چشمم , خلعتي شاهانه را
گرگ و ميش از رنج ِ هجرانش نخفتم تا مگر
ردّ پايي جويم از تمشيه ِ آن دُردانه را
مي گذشت ايّام و راجي بر وصالش هر نفس
تا كه پيش آمد سفر , تركش نمودم خانه را
بعد ِ سالي آمدم , با كوله باري از اميد
ناگه از مردم شنيدم , صحبتي دزدانه را
رفتم اندر كوي ليلي , تا به دست آرم خبر
سور و بزمي شد نظر چون ديدم آن كاشانه را
بانگ ِ مطرب بود و رقص از كودكاني در محل
خيره گشتم لحظه اي چون ديدم آن بيگانه را
دستش اندر دست يارم بود و مردم شادِمان
اين چنين بگرفتش از من , لعبتي يكدانه را
كفتران از داغ ِ قلبم , بي امان گريان شدند
همچو سيلي اشكشان , ويران نمودش لانه را
اخگري بر جانم آمد , بر فروزاند اين جگر
آه سردم خنجري خونين بزد پروانه را
ساقيا اينك شنيدي , شرح ِ يك سودا به دوش
بشنو اندرزي از اين فرزانه ي مستانه را
چون (رسول) از هر كلامش , ريزد الواني ز نور
پس رها كن تا قيامت , چرخ ِ چون افسانه را
[/b][/center][/color]
|