سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 24 فروردين 1404
    15 شوال 1446
      Sunday 13 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند.حضرت محمد (ص)

        يکشنبه ۲۴ فروردين

        ساقيا

        شعری از

        محمد رسول باوندپور

        از دفتر حسرت نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۰ ۱۳:۳۵ شماره ثبت ۴۵۰۶
          بازدید : ۱۴۵۳   |    نظرات : ۲۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد رسول باوندپور

        [color=#341473][center][b]ساقيا درمانده حالم ,  پر كن اين پيمانه را 

        بنگر امشب تا سحر ,  حالات ِ يك ديوانه را 

        شرح ِ دردم را شنو ,  اما نخند از زير ِ لب 

        چون بسوزانم به آهي ,  جمله ي ميخانه را 

        روزگاري بهر ِ دلبر ,  مي شدم صوفي نشان 

        اندك آوردش به چشمم ,  خلعتي شاهانه را 

        گرگ و  ميش از رنج ِ هجرانش نخفتم تا مگر 

        ردّ  پايي جويم  از  تمشيه ِ  آن  دُردانه  را 

        مي گذشت ايّام و  راجي بر وصالش هر نفس 

        تا كه پيش آمد سفر ,  تركش نمودم  خانه را 

        بعد ِ سالي آمدم ,  با كوله باري از اميد 

        ناگه از مردم شنيدم ,  صحبتي دزدانه را 

        رفتم اندر كوي ليلي ,  تا به دست آرم  خبر 

        سور و  بزمي شد نظر  چون ديدم آن كاشانه را 

        بانگ ِ مطرب بود  و رقص از كودكاني  در محل

        خيره گشتم لحظه اي چون ديدم آن بيگانه را 

        دستش اندر دست يارم بود و  مردم شادِمان 

        اين چنين بگرفتش از من ,  لعبتي يكدانه را 

        كفتران از داغ ِ قلبم ,  بي امان گريان شدند 

        همچو سيلي اشكشان ,  ويران نمودش لانه را 

        اخگري بر  جانم آمد ,  بر فروزاند اين جگر 

        آه سردم خنجري خونين  بزد پروانه را 

        ساقيا اينك شنيدي ,  شرح ِ يك سودا به  دوش

        بشنو اندرزي از اين فرزانه ي مستانه را 

        چون  (رسول) از هر كلامش ,  ريزد الواني ز  نور

        پس رها كن  تا قيامت ,  چرخ ِ چون افسانه را 





        [/b][/center][/color]
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1