سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        امان از رندی

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ ۲۳:۰۲ شماره ثبت ۴۴۴۶۴
          بازدید : ۷۰۴   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        کنون   خوانم   شما   را   داستانی
        ز مردی زیرک و سخت  استخوانی
        به یک روزی پسین او در   خیابان
        صدا کرد یک نفر را او  چه  آسان
        به مردک این چنین گفت ای عزیزم
        ببین من را که  با خود  در   ستیزم
        بگیر این هَدْیه را  از من  تو   جانم
        خجل   هستم ؛  به  مادر  آن رسانم
        نگه  کن  مهربان  تو  آن  سرا  را
        چه  باید  گفت:  پاسخ  مر  خدا  را
        مرا  مادر  که  پیر  و ناتوان است
        به  سالمندان نهادم  با خودم دست
        کنون  خجلت  کشم  بینم  که  مادر
        چو  من  آنجا   روم  گردم   مکَّدر
        تو زحمت کش؛بری این  هدیه  آنجا؟
        مرا   شرم  آید  از  آن  کار    بیجا
        نصیحت  کردش  آن   مرد   فداکار
        که جانم مادرت هست کن تو اقرار
        تو را شرم آیدت روزی  که   دادار
        بخواند  مر  تو  را   فرد    جفاکار
        رَوَم   من  سوی   آنجا   و    ببینم
        گُلِ   آمرزش   از  او   من   بچینم
        گرفتش هَدْیه و رفت او به   دیدار
        که  مادر  را  ببنید  ؛مردِ غمخوار
        سراغی  چون  گرفت از مادر  او
        کسی  هرگز  نیاورد  خم به  ابرو
        به  ناگه  پیرزن  بانگی  بر آشفت
        چه کس نام مرا هر دم  کند  گفت؟
        تویی   حامد  عزیز   و   مهربانم
        الهی   درد   تو   ریزد   به  جانم
        به  پاسخ  گفتمش مادر نی ام من
        به   ناگه   پیرزن   لرزید  بر  تن
        دلم  سوخت  از  برای  مادر   پیر
        که بوده طفل خود را سخت دستگیر
        بدو   گفتم   که   مادر  حامدم   من
        تنم   از    آن   دعاهای   تو   ایمَن
        خروشید   پیرزن  گفت  ای   پرستار
        نگفتم   پور   من     باشد     هوادار
        پرستار   گفتُ   با   من   ای جوانمرد
        ز   دیدار   تو   هستم   نیک   خرسند
        به    پاسخ    گفتمش   نیکو    فرشته
        خداوند   جانتان   از   گُل      سرشته
        سپاسم   از   شما     باشد     همیشه
        که   مشکل   را   کَنید هر دم ز ریشه
        به   پاسخ   گفت  بر   من  آن پرستار
        خداوندم     تو     را   باشد    نگهدار
        کنون      که     آمدی   دیدار    مادر
        تو   بشنو   مهربان   فرزند  ؛   برادر
        که    مادرْت   چند   ماهی   پول نداده
        همه   وجه  و   حقوقش   پس   فتاده
        بدو   گفتم   غلط    کردم    که   راندم
        که  مادر  باشد  این زن از چه خواندم؟
        دمادم   گفتم   این   را    لیک    باور
        نمی کردند   ز    من   پس  دست آخر
        نوشتم   برگِ   چک   ؛  دستش بدادم
        به   خود   گفتم   بله   من  نیک زادم
        ولی    خرسند  بودم      مادری    را
        چو  دیدم   شادمان   است   و شکیبا
        به  نزد  مادرش  رفتم   چو  من زود
        که   گویم:   مهربانم  با  تو   بدرود
        به   من   گفتش   عزیزم  پیر گردی
        نشان   دادی به هیبت همچو  مردی
        چو  رفتی  تو  ز  اینجا  گو به حامد
        که پرداخت شد بیا؛ این نیست عامد
        ثواب  خواهی  شوی مانند این  مرد
        کبابی  عاقبت  گردی  تو   پر  درد
        -----------------
             خودم دست=
        ترکیب اضافه مقلوب=
            دست خودم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۲۹
        زنده باد بیژن عزیز افرین و احسن خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۰۱
        درود گرامی
        بسیار جالب وزیبا ست خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۱۰
        خندانک خندانک خندانک
        خیلی هم عالی
        نیره ناصری نسب
        پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۱۹
        درود بر شاعر بزرگوار آریایی گرامی

        سروده بسیار زیبا با پندی ارزشمند

        سپاس از شما خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5