سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        روبان

        شعری از

        آرزو نوری

        از دفتر با تو نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۲۹ شماره ثبت ۴۴۲۶۷
          بازدید : ۸۴۹   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        روبانی به چمدانت می­ بندم
        تا در فرودگاههای مختلف
        سرگردان نمانی
        مانند خال کوچکی
        روی انگشت اشاره تو
        که نمی­ گذارد
        دست دیگری را
        به جای دست­ ات بگیرم.
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۵۴
        درود بانو
        جالب و زیباست خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۳:۰۰
        باسلام شاعره محترم موفق باشی بسیار عالی
        وحید کاظمی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۴۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما خواهر گلم
        صفیه پاپی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۵۹
        .................. خندانک .... خندانک خندانک ......................
        درود بانو نوری عزیز خندانک خندانک
        مثل همیشه زیبااا بود خندانک خندانک خندانک خندانک
        .................. خندانک خندانک خندانک ..........................
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب

        درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»
        درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
        کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»
        درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
        چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
        مجید اسکندری
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۴۱
        خوب بود.افرين خندانک
        مسعود احمدی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۱۰
        درودی دگر باره بر شما...
        دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک


        بیتی از آخرین سروده ام :

        یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

        در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !
        مهدی صادقی مود
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۴۴
        درود برشما
        خیلی هم قشنگ
        خندانک خندانک
        کیومرث نجفی مهر
        جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۱۷:۴۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۲۰:۴۶
        خیلی خوب بود! چه حس قشنگی داشت خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0