زمستان است اکنون ماه بهمن

استاد مهربانم جناب مقدم دلتان همیشه بهاری و شاد باد ممنونم گرانقدر لذت بردم

درود بزرگوار
غزلی ناب و زیبا
پر معنی و موثر

درود ای دوست شعر تان زیبا بود

سلام

زیبا بود

زیبا

با درود بسیار :

شاعرانه و خواندنی ...

.................. ..........................
زیبااا بود جناب عباسی
هزارااان درود
.................. ..........................
هدیه به اهالی خوب شعر ناب

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»

سلام جناب عباسی گرانقدر
درودتان باد
بسیار ناب وزیبا
لذت بردم
شادزی

بسیار زیبا سرودید استاد گرامی
فراوان لذت بردم
احسنت و سپاس

درودی دگر باره بر شما...
دست مریزاد


بیتی از آخرین سروده ام :

یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !

سلام
مثل همیشه
زیبا و پرمعنا

درود جناب عباسی عزیز
بسیار زیبا

برقرار باشید استاد

زمستان است هوا بس ناجونمردانه سرد است ...آيييييييييي

بسیار زیبا
درود بر شما

سردمممم شد بسیار زیبا