يکشنبه ۲ دی
ذکر باران شعری از عباس بر آبادی
از دفتر رویش نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ ۰۷:۱۰ شماره ثبت ۴۳۹۴
بازدید : ۱۰۶۵ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب عباس بر آبادی
|
وسط یک باغچه گل یک دانه هرز علف سالها تنها بود
فکر و ذکرش همه باران فکر رقصیدن با آن خیس شدن، چرخ زدن ریشه در خاک زدن لیک باورش بود بین آن همه گل رویش یک هرز علف ، هوسی باطل بود عشق خوب، اما مرگ مزد این عشقبازی بود
ترس از تیزی داس خشم یک باغچه بان خشک شدن در آفتاب همسفر باد شدن بی فریاد حاصل این همه ترس گم شدن جرات رویش ماندن در تاریکی بود
دست تقدیر آن سال دانه یک شقایق را هم صحبت او کرد
شقایق از نور از ترک آن وحشت تاریکی می گفت
شقایق می گفت آن بالا بودن با نور آزادی است
شقایق خوب می دانست بعد آن عشقبازی خواهد مرد اما مرگ را بودن آنجا زیستن بی نور می دانست
شقایق صبح با آمدن نور پنجه در خاک زد و بالا رفت
لیک آن پایین با هر خنده مستانه آن عاشق پاک پوسته ترس آن هرز علف ترک بر می داشت
حس آن هرز علف حس عجیبی بود اما انگار باور رویش درک آزادی بود . . بویی نمناک غروب خبر از آمدن باران داد
باغچه بان خسته از کار
لیک باران تا صبح بر پیکر آن هرز علف می بارید هرز علف انگار می خندید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.