دوشنبه ۳ دی
هميشه شعر ميگويم ولي تلخ است اشعارم شعری از زهرا ضیایی(روح الغزل)
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۱۶:۰۵ شماره ثبت ۴۳۹۱۸
بازدید : ۱۱۰۲ | نظرات : ۱۷۴
|
دفاتر شعر زهرا ضیایی(روح الغزل)
آخرین اشعار ناب زهرا ضیایی(روح الغزل)
|
همیشه شعر میگویم ولی تلخ است اشعارم
شکایت میکنم گاهی ازاین آشفته بازارم
دلم بر شاخه ی عشقت اگر چه بال وپر میزد
ولی امروز میبینی چطور از عشق بیزارم
شبیهه کفتری خسته میان حسرت پرواز
تنم زخمی،دلم زخمی و هی تکرار تکرام
نه شوقی در دلم حتی، نه امیدی به آینده
اسیر درد بی درمان ... اسیر روح غمبارم
بیابانی پر از خار و کویری خشک و بی آبم
خدایا بی سرانجامی نشسته عمق هر کارم
به من گفتند دنیایی پر از شعر و غزل داری
میان بغض ولبخندم ؛ نفهمیدند بیمارم
نه یار و یاوری اینجا نه حتی همدمی همدل
نه آواز خوش اهنگی ، نه شوقی در شب تارم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ماندن ــم !
دردی دوا نکرد !؟
همچو چشمان خواب آلود
ماهی سرخ حوض مادر بزرگ ؛
نقشه ی گربه ی بر بام
همسایه را.
.
کمی مستم و کمی گیج عشق ــت
غسل تعمیدی بایدم.
اه از سینه ــ ام برخاست
چاه گونه ــ ات جوشید...
ماهی سرخ و آغوش سردم را
در خود پیچید
به گمانم اینجا بود
که حجاب از رُخ آفتاب افتاد.