سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        .....

        شعری از

        عیسی نصراللهی( تیرداد)

        از دفتر غم نامه نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۴۹ شماره ثبت ۴۳۸۷۳
          بازدید : ۱۱۶۰   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عیسی نصراللهی( تیرداد)

        '


        خیال تلخم تخت بود
        که
        آمدی...آیدا
        با همان آرزوهای دیروزی
        ( رفتن به سفر و عشق به خویشتن
        - آمدی در یک پگاه گمشده
        در
        دشت ناز سوسن و نسرین
        با
        پارینه های خیال و ترسی گمشده
        در
        حیاط خلوت خیال روزهای بوسه و باران
        یادت هست؟
        شبی تار
        آرام...
        در فصل باران و بوسه های
        ناب عشقی پاک؟
        بیا در حلقه ی دستان گندمگون و ایمانت
        بیا
        در پیچ این کوچه...
        پدر با یک بغل بابونه از جنس تن ریحان
        و
        آویشن...
        جهان را در تب این:
        کوچ و آلاچیق میجوید
        بیا....
        تن پوش سرخ و پوپکم '' آیدا ''
        زمان را
        در وجود پاک تو معنا کنم
        ای دختر ایران و آیینه...


        نصراللهی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۴۵
        خیلی قشنگ ودوست داشتنی ولطیف سرودید استاد
        سلامت وپاینده باشید خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۰۷:۲۶
        پدر با یک بغل بابونه از جنس تن ریحان

        و

        آویشن...

        جهان را در تب این:

        کوچ و آلاچیق میجوید

        بیا....

        تن پوش سرخ و پوپکم \'\' آیدا \'\'

        زمان را

        در وجود پاک تو معنا کنم

        ای دختر ایران و آیینه...
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود برادربزرگوارم
        بسیار زیبا بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۱۶:۴۳
        خندانک
        عیسی نصراللهی( تیرداد)
        جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۰۳:۳۴
        سلام
        اسم این شعر :
        \'\' برای آیداهای کوچک سرزمینم، آیداهای کودک \'\' است
        که بجایش سه نقطه ... نامگذاری شده
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۲۳:۳۰
        بسیار لطیف خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۰۵:۱۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر احساستان
        بسیار عالی
        مرحبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        فریبا غضنفری  (آرام)
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۱۵
        درود ها بر شما ، زیبا بود خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۰۷
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۱۶
        .................. خندانک خندانک خندانک ......................
        درود همشعر خوبم خندانک خندانک
        زیباااا سرودید خندانک خندانک خندانک خندانک
        .................. خندانک خندانک خندانک .....................
        در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد، هر چه کرد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد؛ تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟

        کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بی هیچ فکری گفت: “۳ سکه” مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت:
        “سند جهنم” مرد با خوشحالی آن را گرفت. از کلیسا خارج شد، به میدان شهر رفت و فریاد زد:
        من تمام جهنم را خریدم، این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید، چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نخواهم داد!
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8