جمعه ۷ دی
فرقی نداشت شعری از پریسا لطفعلیان
از دفتر وصال نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۳۵ شماره ثبت ۴۳۵۷۳
بازدید : ۵۲۹ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب پریسا لطفعلیان
|
اصلا نمیدانستنم پرتقالم راپوست بگیرم قسمت دوم سریال جدید جم را ببینم یا زودتر زنگ بزنم برای همیشه خدافظی کنیم...
پوست دستم یا دلم یا پرتقال فرقی نمیکرد چاقو برداشتم که ببرم ...باز هم فرقی نمیکرد گوشی را بردارد بگوید بمان یا به درک ...دلم را که خیلی وقت پیش بریده بودم داشتم شماره اش را میگرفتم همزمان هم با خودم حرف میزدم نمیدانم داشتم توی دلم میگفتم ...درست یادم نیست...هان،میگفتم اصلا این زن های ترکیه ای از زنهای ماهم بیشتر بزک می کنند ...گوشی را که برداشتم یادم آمده زنگ زده ام بد و بیرا بارش کنم که مرتیکه اسلحه اش را در آورد روی پیشانی خواهرش گذاشت از همین شروعش پیدا بود که داستان رئالیستی نیست مثل بقیه سریال های سرشار از اغراق انگار که ژانر همشان تخیلی باشد ،به خودم آمدم دیدم تلفن زیر گوشم چاقو و پرتقال بین دستانم همانجا متوقف شدم که قراربود داد بزنم ..گفتم... فقط زنگ زده بودم خدافظی کنم پرتقالم را کنار گذاشتم عجب پوست کلفتی بود ،هم او هم پرتقال...حالا رسما دل بریده بودم ....حالا فقط باید میرفتم زیر دوش بقیه حرف ها را با خودم میزدم حرف زیادی هم نمانده بود آینه را سمت صورتم چرخاندم چشم هام لال و سفید بودند صورتم زرد و مرطوب آب را باز کردم نشتم زیر دوش دست هایم روی موهایم نشست راستی دلم برای موهایش هم تنگ نخواهد شد رنگ موهای خودم بود به چه دردی میخورد جای شکاف انگشت های غریبه ها را می شد لابه لایش دید ...آن هم برای من که وسواس دارم و با غریبه ها دست نمی دهم...
شعر هم بلد نبود .... اصلا من دست های جوهری دوست دارم ،یک نفر باشد برایش سقوط کامو را بخوانم و از من بپرسد شبیه تو نیست؟
تقصیر خودش بود...من میخواستم چیدمان عکس های آرت مرا بیشتر از من بستاید...من داشتم از خودم بیرون میزدم یک نفر باید شورشم را بین یک غزل پست مدرن می خوابانید ... یک نفر که زبان دست هایم راترجمه کند...او دست هایم را خفه کرده بود...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جالب و زیبا بود