جمعه ۲ آذر
آینه شعری از علی صمدی
از دفتر بهترینم باش نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۴ دی ۱۳۹۴ ۲۲:۴۶ شماره ثبت ۴۳۳۳۰
بازدید : ۴۴۹ | نظرات : ۱۰
|
|
آمد و در آینه تا جا گرفت
شورش بالای تو بالا گرفت
آینه تصویر تو را دید و گفت
میشود اینگونه چوگلها شکفت
با عطشی زلف تو از پشت سر
ریخته احساس تو را تا کمر
گم شده در جنگل گیسوی تو
سوزن اندام تو در موی تو
چرخ زدی با همه طنازی ات
با سر پر شور و شرر بازی ات
خانه به رقص آمد و چرخید باز
عاطفه از شوق تو خندید باز
مثل تو من در کف رقاصی ام
مثل تو با این تب وسواسی ام
جان مرا زنده به آتش زدی
تشنه کشیدی و به آبش زدی
جسم مرا آفت بی جان شدی
پشت همان وسوسه پنهان شدی
شانه کشیدی و هراسان شدم
مرحله در مرحله حیران شدم
فتنه به گیسوی خود انداختی
یکسره تا فتح دلم تاختی
ارتش مشکین تن مژگانی ات
حکم مرا داده به زندانی ات
خنده زدی همهمه آغاز شد
مرغ سخن قافیه پرداز شد
با دوسه خط چهره برافروختی
شعله زدی زندگی ام سوختی
خط دو چشمت شده درگیر با
قوس دو ابروی جهان گیر با
خط لبانت شب دلبستگی
حادثه سازی سر وابستگی
سرمه کشیدی که پریشان کنی
خانه ی نو ساخته ویران کنی
من به خدا عاشق ویرانی ام
عاشق این لحظه ی حیرانی ام
ای که به تقدیر تو دلخوش منم
بسته به زنجیر تو دلخوش منم
خاطره در خاطره من سوختم
تا به تو عاشق شدن آموختم
علی صمدی آ.آ پاییز 94
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.