یاد دایی
طوفان خاطره باز مرا
برد به دوران کودکی ، آن عهد سرخوشی
اینک بهار است
بهاری خوش ، هوایی خوش ، دلی خوش
مادر دانه های امید را به مرغان خانه می دهد
بر چهره اش هنوز غباری زغم ننشسته است
روی پدر هنوز خضاب سیاهی زموی نشسته است
غنچه ها ی نورستۀ امید
آن دو طفل با نمک شیرین
تازه قدم در دالانخوش زندگی گذاشتند.
ناگه خبر رسید
دایی به باغ سبز خدا ره سپار شد
مادر دلش لرزید
چشمش به خون نشست
سر انگشتان پینه بسته اش مشغول شخم شد
در دشت چهره اش
اینک پدر ببین
دو چشم منتظرش خیره به در بماند
انگشت خسته اش حیران به لب بماند
در جشنتوپ و تانک
در رقص و پایکوبی گلوله و ترکش
پرستوی جان او
به سفری سرخ رفت
گلولۀ دشمن شقایقی به پیشانی بلندش هدیه داد
و دیگر پرندۀجانش سر آشیان نداشت
رهرو منزل لیلی از خاک رهید
ودر واحۀ سبزلامکان آرمید
اینک او شد شهید
براستی شهید کیست
به گمانم شهید
برقی از خاطر ۀ کودکی است
رمزی از دایرۀ نیستی است
و یا شه کلیدی است ز در خانۀ محبوب ازل