الا كسي كه نگاهتآفتابِ نورانى است
و انتظارِ تو پس لرزه هاى حیرانی است
به هر كرانهء درياىِ لطفِ حضرتِ تو
نسيمِ رحمت و انفاسِ پاكِ رحمانى است
به بیت بیت صفاتِ وجودِ نابِ شما
تغزل و غزل از واژه هاى ربانى است
تمام روز و شبم وقفِ بازىِ دنياست
دريغ، حاصلِ عمرم...که بس پشيمانى است
بگو كه نام تو را در چه آيه اى جويم؟
كه خواندن فرجت ذكرهاىِ قرآنی است
بگير ظرفِ دلم خالى از نِفاقش كن
كه شبهه هاىِ زمان چون نقاب ظلمانى است
به حکم آنکه «عَلیکَ الرَّفیق ثُمَّ طَریق»
که حال و روز گدايان فقط پريشانى است
"که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد"
پلنگ، بی رخ ماهش، سگِ نگهبانی است
به عشق يک نگهت زنده مانده اين دلِ من
دلى كه در قفسِ تن هماره زنداني است
مرا كجاست اميدِ شفا ز غيرِ شما؟
به سیره و سخنت نسخه هاى درمانى است
دريغ! ديدهء من لايقِ لقايت نيست
نه عارفست! که دربند سیل خسرانی است
تو آفتاب و تو باران، خزانهء كَرَمى
كه فيضِ او ز تو نازل، زمين انسانى است
همیشه عشق، مرا تا غروب ها برده
که نور چشم من از بچگی غزل خوانیاست
_ در انتظار تو چشمم غزل غزل بارید
به صفحه های سیاهه، که بس بیابانیاست_
سرودمت...نه به زیبائی خودت شاید
قلم نگشت... چهپرسی؟ کثیف دامانیاست...