حلقه چهارم سفر( هفتم)
زين سبب عاشق ز هر بندي جدا
زين سبب عاشق نبيند جز خدا
مرغكان در آن ديار عاشقی
جمله شیدا ی دمی از عاشقی
آن يكي در رقص بودش و اين يكي
غرق بودش در نوای ساز و نی
سر به زير افكنده گريان مي نمود
خندها افزون چو شد گريان نمود
ديگري با خویش نجوا کرده بود
قصه ي وارستگي را می سرود
رقص او و ساز اين و شعر آن
جملگي با هم يكي شد در ميان
هر يكي از حال ديگر بي خبر
صد خبر از بی خبر زاید اثر
این چنین باشد هوای شهر ما
عشق می جوشد ز جوی و نهر ها
پس چنان شوري به سر می داشتند
لشكر غم از ميان برداشتند
خستگي را در ميان جايي نبود
عاشقان را جز غمش كاري نبود
جمله مرغان در هواي پاك عشق
مست بودند از شراب ناب عشق
پس يكي گفتا كجا بهتر از اين
ما بمانيم شهر عشق را بعد از اين
گفت رهبر : رهروان راه حق
عشق باشد منزلي در راه حق
جوشش عشقت نباشد بهر خفت
عشق نیرو می دهد از بهر جفت
عشق فرمان می دهد فرمان بگیر
عشق درمان می دهد درمان مگیر
عشق می گوید برو تا وصل یار
عاشقی کن تا نگردی فصل یار
عشق باشد قوت تو در این مسیر
قوت ره باشد مسافر را نصیر
گر بمانيد اندر اين منزل به كام
كارِ نيمه كرده كي باشد تمام
مرغكان راضي ز منزل گاه عشق
پس تمارض كرده از فرمان عشق