1-غزل نگاهت
می نشیند بر دلم
مثل برف بر کاجهای زمستانی
با انگشتانت
چه زیبا
بر دشت تنم
گل نوازش می نشانی
برای کودک قلبم
لالایی آرامش می خوانی...
واژه هایم را
به دامن شعر می کشانی...
مه ناز نصیرپور
۰۶/۱۰/۹۳
********************
2-از آسمان ، شعر سپید می بارد،
قافیۀ گل و ستاره ،
پیراهنِ تازۀ درختان، وزین ،
صدایِ قدمهایم آهنگین،
وقتی به آغوشِ سنگفرش، افتادم،
فهمیدم زمین هم دل دارد...
با خود اندیشیدم،
لبانِ برف،
پر از حرف است،
گویای حقیقتی لطیف و ژرف،
کم شدن شتابِ روزمرگی،
در این هیاهویِ عجول و پرآشوب،
خوب است،
افتادن به خاک در اوجِ غرور و دوباره برخاستن ،
گاهی یادمان می رود....
*******************
3- بغضِ تاریک شب،
در گلویم جاری بود،
دریچه ها ،
با شوقی روشن از نور،
مرا صدا زدند،
بیا ،
مهمانی سپیدپوش آمده،
دست در دستِ صبح ،
خرامان و مهربان ....
و من غرق ِشادی و امید،
دل به دامنِ برف سپردم،
آغوشِ غم را از یاد بردم....
مه ناز نصیرپور
بیست و پنجم آذر ماه نود و چهار
شانزده آذر نود و چهار
وقتی چشمانم با اولین برف پاییزی روشن شد...