شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب علی غلامی
|
چند کوتاه
ستاره سوز...
می دوزم لباسی از ...
سپر تو...
با این توهم...
عیبی ندارد...
باز هم می نویسد...
قلم از تو...
----------------------------
دوست داشتن را
دوست می داری اما!؟...
نمی دانی که را.....
باید دوست داشت!!
--------------------------
فضایی بین پندار است
آنجا که انتظار معجزه داری
با چوب خط کشیدن بر روح
بیهوده ترین پشتکار دنیاست
اصل حرکت است!!
--------------------------
نایاب ترین چیزها عاقبت
در همواره تنهاییت
به تو می آموزد
خام بودن آموزگارت را!!
------------------------
اگر بگویم سایه
می افتد بیادت آفتاب
دیدی چگونه من ساختم...
از سایه برای تو این بار آفتاب
پس نگو همیشه....
اول بوده است آفتاب!!
-------------------------------
گرفتاران تکراریم
خو کردگان عادتها
همان عادت ها که نمی دانیم!!
-----------------------------------
همیشه از عاشقی می گوییم
با ستودن های عشق
اما به جای عشق
به تفسیر درد عشق نشسته ایم
این است تمام ادعای
عاشقی ما!!
در ورطه هولناک افکارمان
-------------------------------
ما خوشبختی را اختراع کردیم
مردان نجیب بزهکاران آن
سرگرم جاروب کردن
عنکبوتهایی صلیب نشین خانه ها
و زنان تمام نجابت مردان
به صد زنجیر لب به موی خود بسته
تلخ کامی من از این است.
--------------------------------
من بی گناه و این همه کارنامه از گناهکاریم
با شعله شوقی بی ثمر که آتش کشیده
بر خانه هستی تا جاده پرپیچ سوی جاودانگیم
فرزند فراموش قصه های پنهانی بشرهای زندانیم
چه تنگ است دلم در این روزهای خستگی جوانیم
-------------------------------------------
سنگ تراش هر روز دست بسته
قلم های بی چکش جوانیم......
در یک روز چهار فصل
شکل سردی آخرین فصل جوانیم
-------------------------------
با من باش
عشق نام یک انسان است
زندگی در فرداهایی نورانی
ستاره های دنباله دار آسمان
حاملان پیام خدایند
با من باش.
----------------------
--------------------------
پ.ن:
در امتداد آن شب - بی تو -
کی توانم بمانم ستاره
من آنجا آفتابم
درد سوزانم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.