شاعری تا نیمه شب خوابش نبرد
شعر هایش ،گریه می کردند سخت
کودکانی، خسته و بی اشتها
شکوه می کردند از تلخی بخت
می نوشت و می نوشت و می نوشت
نسخه ی بد خط درد خویش را
ضجه های وا ژگانش می شکست
بر تن کاغذ ،شب دلریش را
عاشقی کردن برایش تازه بود
مثل میوه ،نوبر بازار شهر
فاصله، افتاده بودش از رفیق
خانه اش سرد و نگارش بود قهر
زندگی با من سر سازش نداشت
کاش می بستم دو درب دیده را
تا که یاری شد خریدار دلم
زود پس آورد این پوسیده را
کاش یک بار دگر فرصت دهد
تا دلش را نرم و بی تابش کنم
با غزل هایی که امشب گفته ام
در مسیر عشق بی خوابش کنم
واژ ه ها در ذهن او بودند آب
می نوشت از آتش احساس خود
تا به دست آرد دل معشوقه را
می سرود از گلبن حساس خود
صبح شد، اشعار خود را جمع کرد
واژ ه هایی که به سختی سفته بود
منزل معشوقه اش تا که رسید
از دو دست افتاد، آنچه گفته بود
******************************************
«نم نم باران دو چشمش خیس کرد
آخرین تیرش نشست اما به سنگ
تکیه بر هم در مسیر کوچه ای
یک زن و یک مرد در باران برگ »
طبع آزمایی شاعرانه :
از دوستان شاعر می خواهم قسمت آخر شعر را به سلیقه ی خود تغییر دهند .