یاد داری آن شب از باران صمیمی تر شدیم؟
آسمان افسانه گفت و ماهِ یکدیگر شدیم؟!
قبله را گم کرده بودیم و هراسان عاقبت
دل به دریا ها زدیم و لحظه ای کافَر شدیم
وقت شب بود و چه زیبا شد مرورِ قصه ها
داستانِ عشق را خواندیم و خوب از بر شدیم
گفت و گویی بود بین چشم من با چشم تو
واژه ای آتش گرفت و هر دو خاکستر شدیم
خوب میدانم سرابی باشد این دنیا ولی
آن شب از دلدادگی هامان همین جا تر شدیم
بعد از آن شب بوی باران می دهد احساسمان
آری آن شب هر دو از باران صمیمی تر شدیم
**********************************************
امشب که ماهِ مرادم شبی رقم زده است
در کوچه باغِ خیالم کسی قدم زده است
هر جا حضور تو باشد، ترانه ای جاریست
امشب ترانه ی باران دوباره دم زده است
اینجا شبیه غزل ها که نیست، سوختنم
پرهای نازکِ پروانه آتشم زده است
از شوقِ لحظه ی زیبا، خیال من رفتست
سری به قاصدک و عطرِ صبحدم زده است
امشب بهار، هوا خواهِ جانِ من شده است
شاید که نقشِ تو را بر تنم قلم زده است
ای آسمان و زمین لحظه ای نخوانیدم
امشب به باغِ خیالم کسی قدم زده است
**********************************************
عطشِ دشت را
به چشمانِ خدا می سپارم
اما
با لاله های شکسته...
چه کنم...؟!
می ترسم، چشمانِ خدا
دیگر... تاب نیاورند...