ماه من ! درگیر غم هایم
نباش
فکر نابودی فردایم نباش
بی تو فردا را نمی خواهد
دلم
من یقین دارم نمی ماند دلم
تو فقط حرف نگاهم را بخوان
اعتبار مثنوی هایم بمان
من بقیعِ اشک های غربتم
ترجمانِ واژه های حسرتم
خسته ام از گریه ی بی
حوصله!!
از تظاهرهای پُر درد و گِله!!...
پیله ی تنهایی ام فولادی
است
بی تو قلبم قتلگاهِ شادی
است
بی تو باید درد را باور
کنم
شعر را با خونِ دیده، تَر
کنم
بی تو من حسرت تجارت می
کنم !!
با دلم اندوه قسمت می کنم
!
بی تو شب از بختِ من روشن
تر است !
درسِ جَبرِ درد را ، دل از
بَر است
بی تو با تصویر نجوا می
کنم !
دردِ دل با قاصدک ها می
کنم !
بعدِ تو دار و ندارم بی
کَسی ست
اشکِ یاقوتی ، تبِ دلواپسی
ست !...
سهمِ من از تو نگاهی هم
نبود؟؟
کوهِ عشقم، پَرّ ِ کاهی هم
نبود ؟؟!
ای تو فانوسِ عبورِ هر شبم
ماهِ رؤیاهای دور هر شبم،
این تپش ها ساز رفتن می
زنند
از دلِ تنگم ببین...دل می
کَنَند !!
لحظه ی پایان، بیا...آغازِ
من
مثنوی گو...ای غزل پردازِ
من....