با تواَم ای مهربان، ای رنجِ خوبم
ای غمِ زیبای هنگامِ غروبم
نو بهارِ نسترن های نگاهم
ای پرستارِ دلِ پُر درد و آهم
قلبِ زارم حالِ یک دریوزه دارد
پس چرا احساست ای گل روزه دارد؟؟
ماه من ! نگذار درها بسته باشد
سهمم از این راه ، پایی خسته باشد
امشب و هر شب تو ماه خلوتم باش
خسته ام از بی کَسی ، هم صحبتم باش
با تو چشمانم دگر یاقوتِ تَر نیست
تا سحر هر شب دخیلِ قابِ در نیست
با تو من از عشق چیزی کم ندارم
با تو من داغ یتیمی هم ندارم!
با تو رنگ شعر من خاکستری نیست
مشق های مثنوی بی مشتری نیست
تو دلم را عاشق پرواز کردی
مثنوی های مرا آغاز کردی
تو صبوری را به قلبم یاد دادی
بی کَسی ها را به دست باد دادی
تو شدی سنگ صبور محکم من
ماه شبهای دراز و پُر غم من
دیدی این عاشق به جز ماتم ندارد،
درد دل هایش تمامی هم ندارد،
دیدی مرگ لحظه هایش بی تو حتمی ست
تحفه اش هم یک بغل احساس زخمی ست
دیدی و از لحظه هایش کوچ کردی؟؟
دست رویاهای نابش پوچ کردی؟؟
نه...گله از عشق بَر عاشق حرام است
مثنوی گو...کار دل بی تو تمام است...