رقص خنجر ابروي تو درمعركه دلدارما را بس
چشم شهلاي تو برديده ماو برپرده پندارمارابس
بين اين خنجرابرو وآن مژگان بلندت به دوچشم
بين چه رنگين كماني شده آخر لا كردارمارابس
چشم نيست لا مذهب گو هرشب چراغ است انگار
بين ما ودل ما ورخ تو فقط يك گازفردار مارابس
چشم تو جادو نمودم تابدا ن جايي كه گم گشته ام
ازتو وروياي تو باآن همه زيبايي چوبه دار مارابس
لب نگو غنچه گل سرخ است وه چه زيباست وظريف
ازلبت يك سبد خنده گل سرخ عاشق وبيمار مارابس
چهره ات بس كه به نور وجودت شده تابان وقشنگ
يك نفس بوسه زان گل سرخ تب داروداغدارمارابس
اشك حيف است به ريزد زان چشمه هاي نوروروشنايي
قطره اي از مرواريد غلطان برروي گونه پرگارما رابس
شاه شطرنج مني ومن ازفيض رخ تو همچو سرباز دل ام
با وزيري يا كه فيلي كيشي بده آخر كه سردارمارا بس
نيش آن خنده هايت شد نوشي چو زهري بردلم بي وفا
ساقي لب تشنه ات ماندم يك نگاهت اي علمدارمارابس
مو ي ا فشان مي كني پاي كوبان سينه مي لرزاني ولي
يك نگاه وغمزه ات ازمهر و وفا، ا ي سپه سا لارما رابس
موي جعد وزلف مشكينت تا كمر چو شلاق دردامان باد
ازتومحروم شدم دلبركم اما شكر كه مهردادارمارابس