« همیشه و همه جا بت منی ... »
ـــ نه ...
ماموت نیستم اما !
با قلبی ، ماقبلِ قرون وسطی ایی
پیکرِ سنگ گونِ عشقت را
تمثالِ قلبم را
درونِ معبدِ سینه
شکستم با تبری ازعبادت !
ــــ و قسم به نخستین حوّا
که مقدرم به تو بُت ...
دیگر امروز به احجارِعصرِ حجر
با دلم بازی نکن
سنگهایی از این دست
برای یک قل دو قل سروده می شوند
و رنسانس احساسِ من
رویایی ست
که در معبرِ خوابهایِ تو تعریف نمی شود
یک بارهم شده برایِ تعبیرِ قلبم بیدار شو
که من ...
عبورِ همه یِ اعصارِ زمین را
عاشقانه در تو زیسته ام ...