خدایاساکتم امشب.....
خدایاساکتم امشب مگردردم نمی بینی
چراخاموش به بارانی مگرمرگم نمی بینی
به نالیدن شدم مشغول به دامانش گرفتارم
عزیزم رفته ازدستم مگر زجرم نمی بینی
گرفتارم چو بیمارم نشاید سایه اش یابم
شهیدش گشته ام جانا مگر عهدم نمی بینی
حدیثش غمزه خون گردد،مرادریاب جانانم
اسیرم برنگاهایش مگر قهرم نمی بینی
علی رازد ز فرقش ابن ملجم خون بپاشیدش
بنالم من به چشمانم مگراشکم نمی بینی
نگاهم می شود خاموش دلم دارد غمش آغوش
به رنجش بی علاجم مگر رنجم نمی بینی
غمی دارم چه طوفانی بلا گردان احساسش
بدیدارش نشستم من مگرعجزم نمی بینی
به دامانت جفاکردم ولی بعدش وفاکردم
تو شاهینی به اقبالم مگرمستم نمی بینی
فغانم از دلارامی که می داند چه می خواهم
به یادش سردویخ بستم مگرسردم نمی بینی
به پایانم به پایانی که می دانم نفس گیرست
مرابایدرهاسازی مگرشرمم نمی بینی
به داغش من هوادارم خبرداری که می دانم
زمانش می رسد پایان مگرمردم نمی بینی
خدایا خسته ام امشب چرا مهدی نمی آید
فرج حاصل نمی گردد مگرصبرم نمی بینی
مگرصبرم نمی بینی که من بی تاب بی تابم
نمایانش بکن امشب مگر جبرم نمی بینی
رها دردسته بی عقلان جفاخواهت شدم امشب
بلاگردان چشمم باش مگرچشمم نمی بینی
به اشکم می خورم خون من، روابرمن نباشداین
به بالینم بیا امشب مگرخشمم نمی بینی
قسم خوردم که مهدی راببینم در یقینم من
خدایا خسته ام امشب مگرقصدم نمی بینی
علی هم چون به هجرانش گرفتارست بپایانش
بعشقش من فرج خواهم مگرهجرم نمی بینی
تمامش کن فریبایی حرامش شکیبایی
دلم تنگیده می گرید مگر تنگم نمی بینی
شبی ازلیله القدری دگربرپاست
دگرصبرم به پایانس مگرقدرم نمی بینی
علی دربستری ازمرگ می خواهد فرج یابد
فرج گنجی که خواهانم مگر گنجم نمی بینی
تمامش کن خدا آخرتمامش رنجه من باشد
نمی خواهم ببینم من مگربنگم نمی بینی