قلعه های حاکم ( دوم)
گفت بايد امن گردد رّب من
قلعه ايي سازم بدور كعبه من
هر كه را كارش بود با شاه ما
من جوابش ميدهم از قول شاه
اين چنين گر كينه توزي شد پديد
سينه ي ما را به جاي شه دريد
قلعه اندر قلعه شد آن كاخ شاه
پادشه زنداني اندر قلعه ها
راه شه با خارج از آن قلعه بست
با چنين ترفند جاي شه نشست
با دغل بازي هم او از قول شاه
حرف خود مي گفت با شاه و گدا
چون بزرگان دور گشتند از سرا
نيمه مردان آمدند در جمع شاه
شاه را مردانگي نيمش بماند
نيم چون گرديد كس حرفش نخواند
اين چنين بگذشت سال و ماه را
تا نماند چيزي نشان از شاه را
پس به ذلت شاه خود معزول كرد
نوكري درمانده، شاهي كول كرد
گر خدايت داد شاهي در جهان
بر حذر باش از كلام نوكران
از دو ره قدرت برون آيد ز تو
از طمع كاري بود يا ترس تو
نوكران از هر دو ره آيند درون
عيش شه مي پرورند وترس دون
اين چنين فتوا به ترست مي دهند
بعد از آن ابليس ها، درست دهند
آيه آمد از خدا كه اي يار ما
اي اميد خلق عالم، مصطفي
آنكه ترسانَد تو را شيطان ماست
ترس از بالاترینِ دام هاست
گر ترا اميد آمد يك پيام
آن ز ما باشد، بود از ما كلام