جمعه ۷ دی
شکوه...! شعری از علیرضا آهن جان کمالی
از دفتر عشق نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴ ۱۰:۴۰ شماره ثبت ۳۹۱۴۵
بازدید : ۷۰۵ | نظرات : ۱۲
|
دفاتر شعر علیرضا آهن جان کمالی
آخرین اشعار ناب علیرضا آهن جان کمالی
|
چون در دل ما بتا نشستی
چشمان مرا دوباره بستی
یک عمر تو را کشیده بودم
در ذهن خودم تمام هستی
رفتی و ز غم دلم حزین شد
این قلب مرا چه بد شکستی
تو قبله قلب مرده بودی
صد حیف که خود مرده پرستی
پیمان کهن که بسته بودم
بیرحم بگو چرا گسستی
من در نگه تو خفته بودم
گفتی که گنه نکن که مستی
اشک تو شراب چشم ما بود
افسوس که پلک خویش بستی
گفتم صنما کمی نگه کن
ای جان من ای تمام هستی
گفتی که نگه پی جوان است
خاموش بمان که پیر و سستی
آهسته به گوش غنچه گفتم
از کنج دلم چگونه جستی
ما را که به چشمکی رهاندی
از چوب خدا چگونه رستی؟ !
Alireza.k81
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.