تك درخت
تك درختي در بيابان شد پديد
در تعجب شد از این حکمت که ديد
چند روزي سبز آیم در جهان
بعد از آن مرگم پديد آید نهان
گفت ما را از چه سان او آفريد
در بيابان اين درخت سودي نديد
چند روزي از قضا، اينجا شديم
بي خبر، در اين بيابان جا شديم
هيچ كس، از ميوه هاي ما نچيد
شاخه هايم خشك شد، آبي نديد
در جهان بس همچو من آمد پدید
كس چو من تنهايي و غربت نديد
كس چنين آزرده خاطر كي بشد
زندگي در بي نوايي طي بشد
اين كجا عدل است اي سلطان ما
حكمت خود گو تو اندر جان ما
ناگهان از غيب آمد این سروش
اي درخت از ياوه گويي ها خموش
تو چه داني راز و اسرار جهان
كي بفهمي چون بود كار جهان
جمله ي عالم بود تدبير ما
كي فتد برگي به جز تحرير ما
صد هزاران جايگه آمد پديد
تا زمين را اينچنين ما آفريد
پس دمايش معتدل ما ساختيم
آب را بر روي آن انداختيم
صد هزاران سال دريا بود و بس
تا كه خشكي آمدش بالا و پست
خشكي آن سبز كرديم از درخت
آفريديم جمله حيوانات سخت
عاقبت هم آدم آمد بر زمين
كاملش كرديم آن را اينچنين
گر بخواهي بهترين آيد به كار
صد بساز وعيب هر يك برشمار
عاقبت از بين صد يك آید آن
كو نبینی نقص اندر ذات آن
ما هزاران بذر، صحرا آوريم
تا يكي بي عيب بر پا آوريم
اين تو بودي كو نشاني داشتي
حسن بي حد نهاني داشتي
ماٴمني از بهر گنجشكان شدي
سايه بان رهرو خوبان شدي
هر كسي نوميد ي اش آمد پديد
زندگي از شاخه و برگ تو چيد
كل موجودات اين صحراي ما
صبح و شب باشند دعا گوي شما
سالها در بيقراري زيستي
تو ندانستي به صحرا چيستي
گر نبودي چون تو در صحراي ما
نقص بسيار آمد آن در كار ما
خود نمي داني ترا قدر است چند
دّر غلطان بوده اید ای شه پسند