سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 دی 1403
    21 جمادى الثانية 1446
      Saturday 21 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱ دی

        ای یگانه ترین لبخند

        شعری از

        مهناز چالاکی

        از دفتر از حنجره تا پنجره نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۷ تير ۱۳۹۰ ۰۶:۵۲ شماره ثبت ۳۸۷۳
          بازدید : ۹۴۴   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهناز چالاکی

        زیباست
        لحظه ی که با یک سبد دعا
        با رقص شوق
        سراغت می آیم
        تا بدانی که چقدر ...
        لب من ، عاشق بوسیدن توست
        ...
        ای یگانه ترین لبخند
        با کلامت
        نور می پاشی بر سجاده صبح
        و نگاه خسته ام را می بری
        به شهر شعر و شورها
        آنجا که تند باد سرنوشت
        آیینه خاطره ها را می شکند
        ...
        دلم میخواهد
        از دلواپسی های غریبانه زندگی ام
        که حصاري روی آن گذاشته اند
        یک قصه بنویسم و
        یا یک تابلوي ساده
        که بسته اند انتهاي جاده را
        نقاشی کنم
        ...
        ای یگانه ترین لبخند
        وقتی به دنیا آمدم
        شناسایی شدم با صفحه اول شناسنامه ام
        بگذار پنهان شوم درون پنجره
        باور کن ، كمي دير آمدم
        برای عشق ورزیدن
        ....
        کاش می شد، درمان کنم
        فریاد سکوتم را
        ميان سايه هاي مبهم ترديد
        با چیزی از جنس آفتاب ....
        .......
        می ترسم ، می ترسم
        من از شروع زمان
        سخت می ترسم
        می ترسم سکوت این فریاد را بشکنم و
        آزاد کنم تمام واژه ها را ازقفس
        ....
        می ترسم در خلوت پنجره
        من و عشق
        در دل بخندیم
        مثل آب
        سبز و آبی باشیم و
        در قعر تنهایی خویش
        میهمان کنیم ، اقاقی ها را نزد خود
        ....
        می ترسم ، می ترسم از آدمکی که
        بین من و تو کسوف کرده
        بیندیشم به قصه سیب و بهشت !
        ....
        ای یگانه ترین لبخند ، ای یار
        می ترسم
        برای تو مهم نباشد که
        لحظه ها ، در باد
        گریه ها ، در واژه
        چگونه خمیازه می کشند و
        ومن دل سپردم در ابتدای سکوتی مبهم
        به
        میدان عشق تو
        می ترسم
        می
        ت
        ر
        س
        م

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        سپهر نیک

        ،

        علی افشاری (فانوس)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2