شنبه ۱ دی
ای یگانه ترین لبخند شعری از مهناز چالاکی
از دفتر از حنجره تا پنجره نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۷ تير ۱۳۹۰ ۰۶:۵۲ شماره ثبت ۳۸۷۳
بازدید : ۹۴۴ | نظرات : ۲۰
|
آخرین اشعار ناب مهناز چالاکی
|
زیباست لحظه ی
که با یک سبد دعا با رقص
شوق سراغت
می آیم تا
بدانی که چقدر ... لب من ،
عاشق بوسیدن توست ... ای
یگانه ترین لبخند با
کلامت نور می
پاشی بر سجاده صبح و نگاه
خسته ام را می بری به شهر
شعر و شورها آنجا
که تند باد سرنوشت آیینه
خاطره ها را می شکند ... دلم
میخواهد از
دلواپسی های غریبانه زندگی ام که حصاري روی آن گذاشته اند یک قصه
بنویسم و یا یک
تابلوي ساده که
بسته اند انتهاي جاده را نقاشی
کنم ... ای
یگانه ترین لبخند وقتی
به دنیا آمدم شناسایی
شدم با صفحه اول شناسنامه ام بگذار
پنهان شوم درون پنجره باور
کن ، كمي دير آمدم برای
عشق ورزیدن .... کاش می
شد، درمان کنم فریاد سکوتم را ميان
سايه هاي مبهم ترديد با
چیزی از جنس آفتاب .... ....... می
ترسم ،
می ترسم من از
شروع زمان سخت می
ترسم می
ترسم سکوت این فریاد را بشکنم و آزاد
کنم تمام واژه ها را ازقفس .... می
ترسم در خلوت پنجره من و
عشق در دل
بخندیم مثل آب سبز و
آبی باشیم و در قعر
تنهایی خویش میهمان
کنیم ، اقاقی ها را نزد خود .... می
ترسم ،
می ترسم از آدمکی که بین من
و تو کسوف کرده بیندیشم
به قصه سیب و بهشت ! .... ای
یگانه ترین لبخند ، ای یار می
ترسم برای
تو مهم نباشد که لحظه
ها ، در باد گریه
ها ، در واژه چگونه
خمیازه می کشند و ومن دل
سپردم در ابتدای سکوتی مبهم به میدان
عشق تو می
ترسم می ت ر س م
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.