نگهدار زندگي ...
ميخواهم پياده بشم.
توشه اي ندارم جز كوله باري از زخم زبانهايتان ...
هر لحظه در من سنگينتر ميشود اين همه بيهودگي ...
تيك تاك تيك تاك ...
سرم دارد گيج ميرود از اين همه چرخيدن ...
امشب تمام احساسهايم را مصلوب كنم در پيش چشمهايتان...
من محكوم بر صليب تنهايي ام ..
تمام ابرهاي جهان بغض كرده اند برايم ..دريغ از تو ...
چقدر ساده سر ميخوريد از خاطراتي كه ساختين ..
" جلادي ميگريست به قناري كوچكي دلبسته بود."
هيچ جلادي مرا به اشكهاي مضلومانه اش ميهمان نخواهد كرد ..
تيك تاك تيك تاك تيك تاك............................................
دارم خودم را بالا ميارم...
انگاه كن بوي گند شعرهايم همه همسايه ها را خشمگين كرده ...
چرا كسي مرا نمي گريدتا از چشمانش سرازير شوم من چقدر دلم پارك ميخواهد ...
من چقدر دوست داشتم هي غلط بخوانم و هي كسي بگويد همينه درسته ..
كي گفته دروغ هميشه بده ..
ساعت هميشه دروغ ميگويد ...
وقتي باور ميكني ديگر كسي باورت نخواهد كرد ..
.
بايد تار زلفهايت را بر هم ببفالي من دلم هواي طناب دار كرده
دفتر شعرم را بر دهانم بگذاريد تا فرياد نزنم ته مانده هاي غزلهايم را آخر
وقتي ابيات گيسوانت چشمهايم را از طناب زلفت پس مياندازد..
اين بار خلاص مي شوم همه جاي احساسم زخميست ..جاي رد پاهايت كبود
است ....جاي آخرين نگاهت چرك كرده ...جاي زخم زبانهايت تاول زده
بگذار خلاص شوم
حالا حكم را اجرا كنيد .
..
انگار راستي راستي دارم تمام ميشوم ....
.
تيك تاك تيك تاك تيك تاك .........................