باز خرداد و جلوه های بهار باز فصل قشنگ ِزردالو
باز دارد که می شود اینجا هر درختی به رنگ ِ زردالو
می چکد قطره از دهان ِهوس محو تصویر تازه ای شد باغ
مشت های نیاز ِ یک کودک ، افتد آیا به چنگ ِزردالو؟
بی شباهت به گله ی بُز نیست این درختان ناز ِ پرواری
برگشان پشم و شاخه هاشان شاخ ، به گلو بسته، زنگ ِ زردالو
پادگانی است پهن و بی پایان ، مستقر در کرانه ی لذت
صف کشیده تمام طعم ِ بهشت ، در گلوگاه ِهنگ ِ زردالو
کل کل ِتلخی است و شیرینی ، وقت جنگ است هان مسلح شو
به سلاح ِ مسلسل ِدندان و قطار ِ فشنگ ِزردالو
بیش از سهم ِخود طلب نکنید چون به اندازه می دهد نوبر
دردهایی عجیب می گیرد هر که گردد ملنگ ِ زردالو
هسته دارد ولی نه هر هسته چون صدف پروریده مروارید
کرده جا خوش چه راحت این دانه در نهان گاه تنگ ِ زردالو
بی تفاوت نمی شود این باغ تا نگیرد گلوی وسوسه ات
لحظه لحظه ترا بخواهد کرد خیره تر در درنگ ِزردالو
یک جهان راز در دلش مانده که فقط ماه ازو خبر دارد
شب به شب با پیاله ی مهتاب ، آب خورده پلنگ ِزردالو
خویش را کِی فروشد او ارزان ، میوه ای شاهی است و درباری
دائما لیز خورده از دست ِ مردمان ، این زرنگ ِزردالو
تا نیفتد نگاه مسکینی به دل آرایی اش ، همان بهتر
فیض خود از خیار برگیرد تا به کی کله ونگ ِزردالو
این قضیه ی زردآلو به معشوق ِشاعران بی شباهت نیست فقط باید ببینی و آه بکشی ...