سه شنبه ۹ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب فاطمه مستوفی
|
بعدِ رفتن تو چه ضربه ها که نخوردم
بلند شدم، شکستم، چه روزها که نمردم!
دوباره منم، دختری که عاشقت شد و رفت
گذشت ز خیال شعرت، از واژه های سخت
برو، نگاه نکن به پشت سری که من بودم
خدانگهدارِ تو ای ماهی کوچک رودم
شبی نشد بدون گریه بخوابم و فریاد
که یادِ تو روان کرده اشک بی بنیاد
غرق در یاد تو افسوس مرا با خود برد
کیست این گمشده؟ انگار درونش هم مرد!
چشم در چشم تو، انگار زمان پیر نشد
من همانم که در آن ثانیه تکثیر نشد
قلبم از دیدن تو ثانیه ای کند نزد
رفتی و پیر شد این درد که فریاد نزد
شدم این شاعر بی واژه که از عشق سرود
ساکت و غمزده، انگار همان است که بود...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.