قصیده دروصف علی ابن موسی الرضا (ع)
ای حرمت کعبه دیدار من
خاک درش سرمه ابصارمن
من فقط از لطف خودت آمدم
نیک نباشد همه کردار من
نور خدا از حرمت می دمـد
مثل بهشت است به پندار من
عشق تو همراه و انیسم شده
نام قشنگت همه جا یار من
جرعه آبـی زحرم خورده ام
گشت شفا ی دل بیمار مـن
این همه شرمنده لطفت شدم
تـا کـرمت گشت خریدار مـن
هر چه طلب کـردم عطا کرده ای
هـدیـه تـو رونـق بازار مــن
فــرش رواقت زبهشت آمــده
داده گواهــی دل بیـدار مـن
رو؛ بـه ضریحت به نماز آمـدم
گر چه گناهست همین کار مـن
نـور وجـوت بخدا از خــدا
نـور تو شد نور شب تـار من
پا که به صحن حرمت می نهم
خیل ملایک همگـی یـار مـن
چشم دلم در حرمت باز شد
دور شد از من تن تبدار من
گوش دلم صوت به ملک را شنید
گفـت بـگوییـد بـه زوار مـن
آمده ای خوب و چه خوش آمدی
وقت وفـات تـو و دیـدار مـن
می شنوم حاجت خـودرا بگـو
واسطه ام ای گـل گـلزار من
در عرق شرم خودم سوختـم
پست تـر از خـار سزاوار مـن
اوکه شریفست و عزیز رسول (ص)
گفت به من" ای گل گلزار من "
عقـده دل در حـرمش باز شد
شد سبک از غم دل غمخوار من
در دل من نیست بجز حاجتی
تـا بـدهی حـاجت بسیار مــن
حاجت گمنام همین است و بس
تـا بپذیری مــن و اشعار مــن